متروی شانگهای (آلبوم عکس)

متروی شانگهای در حال حاضر طولانی ترین شبکه متروی جهان به طول  420 کیلومتر (شامل 11 خط و 282 ایستگاه) است. 


که طولانی تر از متروی لندن با 408 کیلومتر و متروی نیویورک با 368 کیلومتر است.


این در حالیست که متروی شهرهای لندن و نیویورک 140 کیلومتر در دست مطالعه دارند و متروی شانگهای در حال ساخت 9 خط دیگر و افزودن 300 کیلومتر دیگر تا سال 2020 میلادی است. 


مطلب بالا ترجمه شده از سایت : http://www.thetransportpolitic.com





















حکمت

بالاخره کاسه صبرم لبریز شد و به هماهنگ کننده گروه ایمیل زدم و شکایت هتل رو کردم. کلی هم پیاز داغش رو زیاد کردم. اون هم زنگ زد و پیگیری کرد و بالاخره بعد از 2 روز اینترنتم وصل شد!

دیشب دیر خوابیدم و امروز ساعت 11 با صدای خروس سوپرمارکت بغل هتل از خواب پا شدم. خروس باحالیه، تا 10 میخوابه. فکر کنم بچه محل باشه. کلی هم گریس مالیش کردن که نخونه ولی خوب گریسش چینی هست و تا وسط قوقولی رو میاد یهو تخلیه میشه... بیچاره رو پاشو بستن و هی میدن بخوره. شکم چند نفر رو میخواد سیر کنه خدا میدونه.

دیروز رفتم تاریخ بلیط برگشتم رو ok کنم. آخه OPEN بود. دیدم هوا داره گرم میشه گفتم تا گرمتر نشده برم. دیروز اینجا شرجی بود. و تا حدودی آلوده. البته آلوده سوسولی. نه مثل آلودگی های مشتی و پر ملات تهران که نفست بالا نیاد. جالبه که اینجا از این تابلو های سنجش آلودگی هم ندارن. البته ما که داریم جز ضد حال زدن به ملت چه سودی داره؟ کدوم کاسبی میتونه وقتی هوا آلودست بمونه خونه؟ بعد باید باد هوا بخوره. که الان اون رو هم نمیشه خورد چون آلودست.

هوا که گرم میشه مینی ژوپ ها هم از تو کمد میان بیرون. عجب علاقه ای دارن خانم ها به کوتاه پوشیدن. البته بنده و هر ذکرالعنصر دیگه ای استقبال میکنیم از این موضوع. ولی برام جالب هست که علاقه اناث به کوتاه پوشیدن از علاقه ذکور به کوتاه پوشیده دیدن بیشتره.

باید دفتر Southern China Airline رو توی شانگهای پیدا میکردم. که توی گوگل مپ گشتم و 4 تا بود.(که بعدا فهمیدم خالی بندی بوده و یکی بیشتر نیست) خلاصه نقشه رو روی کاغذ کشیدم و راه افتادم. 2 تا اتوبوس باید عوض میکردم و حدود 1 ساعت  و50 دقیقه هم زمان میبرد. اتوبوس اول رو قبلا هم سوار شده بودم. اما اتوبوس دوم جدید بود. تلویزیون توی اتوبوس داشت سخنرانی رهبر چین رو به خورد ملت میداد. حرف میزد و کلی آدم خط کش قورت داده جلوش نشسته بودن و کف میزدن. مردم توی اتوبوس رو نگاه کردم ببینم واکنش شون چیه. که دیدم اصلا کسی به خاویارش حساب نمیکنه. فقط من داشتم میدیدم.

اتوبوس از نانجینگ غربی رد میشد که نسبتا منطقه خیلی شلوغی هست و کلی هم ترافیک بود. البته به این ترافیک شبکه پیام میگه ترافیک روان. کوچه های اون منطقه چون ساختمون های سبک اروپایی داره جالب هستند. چند جا دیدم که گروه عکسبرداری دارن از یک مدل لباس عکس میگیرن. دختره رو سقف یک ماشین ایستاده بود و ژست میگرفت و اونها چیک و چیک فلاش میزدن.

یکم که حس کردم باید نزدیک شده باشم شروع کردم اسم خیابون ها رو خوندن. اما هرچی میرفت جلو نمیرسید. یکم نگران شدم که نکنه رد شده باشم یا مسیر اتوبوس تغییر کرده باشه. از بغل دستیم که یک پسر جوون با کراوات و عینک ته استکانی بود پرسیدم. که گفت Sorry, I’m from Taiwan.

با این نسبت جمعیتی احتمال اینکه بغل دستی ات چینی نباشه یک درمیلیون هم نیست. ای بر پدر احتمال... البته احتمال خودم به عنوان یک ایرانی اینجا یک به میلیارد هست.

پا شدم رفتم از راننده سوال کردم که یکم تمرکز کرد که من حس کردم اسم خیابون رو نشنیده که نگو داشت فکر میکرد 2 به انگلیسی چی میشه. و گفت 2 ایستگاه مونده. اما بازم بهش اعتماد نکردم و از یک خانمی سمت چپم پرسیدم. گفتم این تایوانی حداقل میاد تو بحث کار ما راه میفته. که کلا همه ی اتوبوس اومدن تو بحث و راننده هم هی بر میگشت عقب یک چیزی میگفت و دوباره اینها میگفتن و من فقط اسم خیابون ها رو که میون جملاتشون میگفتن میفهمیدم. خلاصه رسیدیم به خیابون هوواشان و خانمه گفت پیاده شو. البته من میدونستم که ایستگاه بعد از هوواشان باید پیاده شم. اما ترسیدم همه اهل اتوبوس هلم بدن بیرون و گفتم به درک یک ایستگاه پیاده میرم.

اینجا تا حالا نیومده بودم. خیلی جای خوشگل و باحالی بود. یک معبد قدیمی هم توی ضلع شمال شرقی چهار راه بود که کلی ازش عکس گرفتم. معبد جینگ آن. ورودیش 30 یوان بود. از دم در نگاه کردم دیدم حس معبد رفتن نیست. آخه من امامزاده صالح تا حالا نرفتم اینجا برم بگم چی؟

خلاصه به راهم ادامه دادم و دیدم این خیابون Urumqi رو که این آفیس مادر مرده باید توش باشه رو پیدا نمیکنم. از یک آقایی که داشت جلو مغازش چرت میزد پرسیدم که تابلو جلوش رو نشونم داد روش نوشته بود Wulumqi ولی این هر دو رو یک جور میخوند! تازه فهمیدم چقدر میشه بیشتر توی این شهر گم شد!

اما خبری از آفیس نبود. جلوتر نمایندگی لامبورگینی بود که 2 تا ماشین خوشگل زرد و سبز توش گذاشته بودن. رفتم داخل ساختمون و از اطلاعات پرسیدم که به چینی یک چیزایی گفت بعد دید نمیفهمم اومد بیرون دم در و با انگشت راهی رو که اومده بودم نشونم داد. خلاصه من برگشتم تو همون مسیر ولی بازم چیزی ندیدم. کاور بلیطم رو که روش به چینی و انگلیسی اسم ایرلاین رو نوشته بود به هر مغازه ای نشون دادم انگار عکس یک مجرم سابقه دار رو دارم نشون میدم عقب عقب میرفتن و سرشون رو به طرفین تکون میدادن.

تا اینکه توی پیاده رو 2 تا جوون خوش تیپ پسر و دختر رو دیدم که ازشون پرسیدم و پسره یکم چپ و راست رو نگاه کرد و گفت Maybe moved. راست میگه چرا به فکر خودم نرسیده بود! گوگل مپ هست قرآن که نیست.

خلاصه شروع کردم تماس گرفتن با شماره تلفن روی بلیط. توی اون خیابون شلوغ که صدا به صدا نمیرسید اپراتور شروع کرد توضیح دادن که برای فلان کار شماره 1 برای فلان شماره 2 برای فلان... خلاصه تا 9 و 0 هم رفت و تموم نشد برای # و * هم هرکدوم یک مورد گفت. حالا تو اون شرجی داشت از گوشم آب میچکید. دیدم گوشیم داره خیس میشه. قطع کردم و بیخیال شدم.

گفتم بر میگردم و یک روز دیگه میام. که ایکاش برمیگشتم.

توی مسیر اون دور دورا یک مغازه ای شبیه آژانس هواپیمایی به چشمم خورد. گفتم لابد خودش هست. آخه اینجا برخلاف ایران که مثل قارچ همه جا آژانس مسافرتی هست یک دونه آژانس هم تا حالا ندیده بودم. که رفتم تو و خانمه گفت این هواپیمایی رو شامل نمیشه. و گفت این طرفها آژانس دیگه ای نیست. اگه ایران بود حرفش رو باور نمی کردم. اما این راست میگفت.

خلاصه اومدم که برگردم. توی ضلع مقابل چهار راهی که معبد جینگ آن توش بود یک برج خیلی بلند که انگار تازه افتتاح شده بود درش باز بود و انگار واحد هاش رو برای بازدید و فروش گذاشته بودن. کلی هم دختر خانم شیک، با لباس فرم و لبخند مصنوعی توی قسمت رسیپشن ایستاده بودن که مردم رو راهنمایی کنن. اما خلوت بود و کسی نبود. داشتم داخل رو نگاه میکردم که یکی از همون دختر خانم ها دم در بهم گفت May I Help you? . بنده هم به حکم غریزه  نگفتم نه و نقشه کذایی رو که رو کاغذ داشتم بهش نشون دادم. گفت بیا داخل شاید همکارام بتونن کمک کنن. من هم پر رو بازی در آوردم و بلیطم رو نشون دادم و گفتم از اینجا رفتن و آدرس جدیدشون رو نمیدونم این هم شماره تلفنشون!

خلاصه بندگان خدا و با تلفن همونجا با دفتر هواپیمایی تماس گرفتن و آدرس رو به چینی روی کاغذ برام نوشتن. بعد نقشه آوردن و بهم گفتن با کدوم خط مترو باید بری و اسم ایستگاه ها رو هم برام نوشتن. که یکهو رئیس شون سر رسید و مثل جمع گنجشک هایی که به طرفشون سنگ پرت شده باشه همه پر کشیدن رفتن پشت پیشخون خودشون.

ازشون تشکر و خداحافظی کردم و تو دلم خوشحال شدم که رئیس زودتر سر نرسید. اما هنوز راه درازی باید میرفتم. 2 تا خط مترو باید عوض میکردم. خلاصه کله شقی باعث شد تصمیم بگیرم امروز کار رو یکسره کنم.

متروی شانگهای یک برتری نسبت به اتوبوس داره و اون هم اینه که ایستگاه ها و علائم به انگلیسی هم نوشته شده. ولی عظمتی داره برای خودش. میتونم بگم زیر شانگهای یک شهر دیگه هست به اسم شبکه مترو.11 خط . توی ایستگاه هایی که دو یا سه خط با هم تقاطع دارن مثل سالن یک فرودگاه بزرگ میشه.

کارت بلیط داشتم. اینجا وقتی وارد میشی کارت میزنی و هزینه وقتی خارج میشی با توجه به اینکه از کجا خارج شده باشی ازت کم میشه. اگر کارت بلیط نداشته باشی هم میتونی با دستگاه های اتوماتیک مسیرت رو مشخص کنی و با توجه به ایستگاه مقصد کارت بلیط با هزینه مشخص میگیری. وبعد از اینکه رسیدی درخروج برات باز نمیشه تا اون کارت رو پس ندی. و مثل مترو تهران کلی کارت بلیط مترو بصورت زباله به جا نمیمونه.

ایستگاه مورد نظر پیاده شدم. بازم رنگ شهر عوض شده بود.حس ام میگفت خیلی از هتل دور شدم و زیادم بیراه نمیگفت. خیابون شیک و تمیزی بود. میخورد بالا شهر باشه. دیگه آدرس رو به چینی داشتم و حتی از سوپور جارو بدست محل هم میتونستم سوال کنم. شماره اش 183. که داشتم پلاک ها رو میخوندم و جلو میرفتم. هیچوقت فکر نمی کردم یک روز تو شانگهای دنبال شماره پلاک بگردم. خلاصه  با پرس و جو بالاخره پیداش کردم. یک دفتر کوچولو موچولوی 30، 40 برگی (ببخشید متری).

رفتم طبقه بالا و بلیط و پاسپورت رو دادم و بلیط با تاریخ جدید رو گرفتم. همین! 3 ساعت فدای 10 دقیقه!

حالا باید برمیگشتم! اصلا نمیدونستم کجا هستم! فقط میدونستم هنوز تو شانگهای هستم. با خودم گفتم من که دیگه عمرا این طرفها پیدام بشه پس بهتره یکم اینجا ها رو بگردم بعد از همون راهی که اومدم بر میگردم. جای جالبی بود و پر از خارجی. منطقه Luwan. قبلا شنیده بودم اینجا گرون ترین جای شانگهای هست. تو مایه های جردن. البته جردن فقط اسمش با کلاس هست و خیابون هاش مثل بقیه جاهای شهر درب و داغون هستن و پر از مصالح ساختمانی.

اینجا دلت میخواست روی سنگفرش پیاده رو غلت بزنی. ریخت و قیافه آدم هاش هم فرق میکرد. حتی جنس کفش و لباساشون! (ندید بدید)

آره دیگه گرسنگی امون نداد و سرو ته کردم. قرار بود 2 ساعته برم و برگردم الان 4 ساعت  بود ویلون بودم. عذاب وجدان درس نخوندن هم داشت آزارم میداد.

خلاصه تو مسیر برگشت کلی از مترو شانگهای عکس گرفتم که توی یادداشت بعدی میگذارم. الان حس عکس لود کردن نیست.

بعد رسیدم به نقطه ی صفر! یعنی همون جایی که اتوبوس ناشناخته رو سوار شده بودم و رفته بودم Wulumqi. باز شکمم شروع کرد پیرهنم رو کشیدن و پاشو کوبیدن به زمین که من غذا میخوام. البته حق داشت ساعت 5 بود و من از 12 بیرون بودم.

گفتم میرم همون رستوران همیشگی. شماره اتوبوسش رو قبلا نوشته بودم 576. ایستگاهش باید همینجا می بود. اما نبود. داشتم تصمیمم رو عوض میکردم که اتوبوس اومد از جلوی ایستگاه رد شد و زبونش رو برام در آورد و رفت. گفتم پس یک ایستگاه دیگه باید باشه. داشتم میگشتم که راننده این اتوبوس های تور درون شهری شانگهای ( از این ها که سقف ندارن ) توی پیاده رو داشت سیگار میکشید اومد گفت میتونم کمکت کنم؟ فهمیدم خیلی شکل علامت سوال شدم که یارو دلش سوخته. بعد گفت باید حدود 5 دقیقه بری بالاتر اونجاست. اما نگفتم به کدوم سمت و اون هم نپرسید! از دور دیدم اتوبوس ایستاده و مثل این سنجاب توی عصر یخی که بلوطش رو پیاده کرده باشه بصورت Slow Motion  با آغوش باز دویدم به سمت اتوبوس و بغلش کردم. اصلا نگاه نکردم ببینم به کدوم سمت میره. خلاصه اتوبوس راه افتاد و 2 تا ایستگاه که رفت حس کردم دارم خلاف جهت حرکت میکنم. از روی تابلو های خیابون ها که E و W یا N و S دارن میشد فهمید که زاییدم. خواستم پیاده شم اما گفتم شاید دور بزنه. خلاصه 6 تا ایستگاه دیگه هم رفت و توی همه ای دور برگردون ها دل خسته ی من رو شکست و دور نزد. تلویزیون داخل اتوبوس داشت کارتون اون موش کور سیاهه رو که زمین رو میکند و هی از یک جا سرش میومد بیرون رو میداد. یاد بچه گی هام افتادم و محو تماشای کارتون شدم. یهو به خودم اومدم دیدم دیگه برای پیاده شدن دیر شده چون ممکن بود ایستگاه برگشت درست مقابل ایستگاه رفت نباشه و من هم چوب خط اشتباهاتم برای امروز پر شده بود. گفتم میرم تا ایستگاه آخر و برمیگردم. خلاصه اتوبوس هم نامردی نکرد و همینجور در جهت مخالف میرفت. از روی پل کابلی رد شد رفت اون طرف رودخونه. به یک رودخونه دیگه رسید اون رو هم رد کرد... قسم خورده بود ته دیگ شانگهای رو در بیاره.

ساعت 6 بود که رسید ته ایستگاه. دیگه نشیمنگاهم کرخ شده بود. تازه باید همه این مسیر رو دوباره میدیدم... وقتی دوباره رسید به نقطه ی صفر و رفت به همون مسیری که - اگه من عقل و بار درست و حسابی داشتم - باید میرفتم فهمیدم که همش 3 تا ایستگاه و 15 دقیقه فاصله داشتم.

وقتی رسیدم حس کردم به وطنم رسیدم. تازه فهمیدم که هنوز برای اینکه بگم شانگهای رو میشناسم خیلی جوجه ام. این اعتماد به نفس کاذب خیلی وقت ها کار دستم میده..

بعد برگشتم خونه و دیگه ساعت 8 شب بود. ایمیلم رو چک کردم دیدم خانم هوانگ ایمیل زده و پایان ترم رو اعلام کرده. یک هفته زودتر از اون موقعی که من بلیط گرفتم... میمردی صبح ایمیل میزدی؟

پس ماجرای امروز وسر جاش نبودن دفتر هواپیمایی  حکمتی داشت و نشونه ای بود برای اینکه برگردم ویک روز دیگه برم...