عکسایی که قبلا گرفتم

این مدت که اینترنت نداشتم کلی عکس گرفتم که بعضی هاش جالب بودن که میگذارم اینجا.


البته بعضی ها به یادداشت های قبلی ام مربوط میشه اما حس اش نیست برم و جاش رو پیدا کنم.


پس همین جا با مختصر توضیح میگذارم.



عکسهایی از شکوفه های بهار و طبیعت در دانشگاه USST






دستگاه خرید خودکار دارو که میکروفن و بلندگو هم داره که با دکتر تماس بگیرید و براتون نسخه بنویسه.




این هم برام جالب بود که یارو پیاده رو با طناب بسته بود و ملافه ها و شلوارش رو پهن کرده بود خشک بشه...








این هم رستوران بچه مسلمون های تر و تمیز و غذای هر شب من...







این هم سرکه و سس معروف جیانگ یو که باهاش کلمه داجیانگ یو ساخته می شه!





باربیکیو معروف که با دوستای چیاوشن رفتیم...







دست خط معروف رهبر معنوی چین مائو که سر در همه دانشگاه ها هست و این ایستگاه مترو دانشگاه تونجی 





یک تصادف خفن جلوی دانشگاه




یک خونه خوشگل توی محله جینگ آن





ورقه ی A4 که برای امتحان DSP  نوشته بودم...


خانم برویر

آخ که چقدر اینترنت داشتن خوبه... خدا این نعمت رو از هیچ مسلمون و نا مسلمونی نگیره...

 

تازه از امتحان برگشتم. امتحان دوم آلمانی با خانم برویر. چهارصد تا لغت داده بود حفظ کنیم. لغت میگم ها. در سطح بوندسلیگا. مثلا

یکیش : سرعت سقوط آزاد جسم - Velocity of fall که میشه die Fallbeshlaunigung 

یا یکی دیگه انبساط elongation که میشه die elängenängung 

یا یکی دیگه که اصلا نمیدونم فارسی اش چی میشه bouyant force که میشه die Auftriebskraft

 

بازم بگم؟ نه دیگه بسه... 

 

دو روزه دارم با سنبه این ها رو میکنم تو مخم. صبح که دیگه داغ کرده بودم از بس لغت دور سرم داشت میچرخید. امروز هم هوا حسابی گرم شده و به داغ کردنم اضافه کرده بود. فکر کنم الان نصف اش یادم رفته.

 

توی کلاس بهش اعتراض کردم که این روش اصلا فایده ای نداره و من هرچقدر لغت حفظ کنم امروز یادم هست و فردا یادم میره. اما خوب اینجا مثل ایران نیست که وقتی اعتراض می کنی بقیه بچه ها همراه بشن باهات. همه مثل بز نگاه می کنن و Listening اشون رو تقویت می کنن.

 

این خانم برویر خیلی آدم جالب و در عین حال استاد بیخودی هست.

 

قبلا توصیف اش کردم. قد دو متر و وزن 120 اش ازش یک غول بلوند ساخته.

 

موهای کم پشت بلند و چشمای آبی. به دعوت یکی از اساتید اومده به ما آلمانی درس می ده. از سکناتش معلوم هست که تجربه تدریس توی دانشگاه رو نداره و کلاس اش بیشتر به مهد کودک شبیه بود.

 

چند بار خواستم بیرون کلاس باهاش حرف بزنم و بگم جون بچه ات بیا پاسپورت من رو نگاه کن من 30 سالمه؛ موهام سیخ میشه وقتی اینجوری برخورد میکنی اما پشیمون شدم.

 

بجز لغت یک مباحث مبهمی توی ادبیات آلمانی رو انتخاب کرده بود که خودش هم بیشتر وقت ها گیج میشد. مثلا مبحث جدا نوشتن یا چسبیده نوشتن بعضی کلمات که قبل از سال 2001 یک مدل بوده بعد یک جور دیگه و بعد سال 2006 تغییرش دادن و یک مدل دیگه شده.

یا بحث اینکه کجا s کجا ss و کجا β باید استفاده بشه. یا اینکه چه کلماتی رو باید Capital   نوشت.

 

یعنی کلا توی حاشیه بود و یادش رفته بود که ما تازه یاد گرفتیم بگیم Guten tag.

 

خانم هوانگ لین هم که سر تمام کلاس های آلمانی با ما میاد هم ناراضی بود و پیشنهاد داد که مکالمات مورد نیاز رو بهمون یاد بده که این خودش شد یک مصیبت دیگه.

 

یک جلسه رو به این مورد اختصاص داد و مثل همیشه و بقول خودش شب با شوهرش نشسته بودن و شرایط مختلفی که ممکن هست برای یک نفر توی آلمان پیش بیاد و مکالمه نیاز داره رو توی کاغذ تایپ شده برامون آورد.

 

بی انصافی نکنم اوایلش خوب بود و بدرد بخور اما دیگه از نصف اش به بعد جک بود.

 

مثلا اینکه توی آلمان چه چیزهایی تابو هست که نوشته بود: راجع به تاریخ تا 4 یا 5 سال پیش بیشتر صحبت نکنید. (منظورش گند جنگ های جهانی بود ) همون کاری که رئیس جمهور ما وقتی میره سازمان ملل محور اصلی سخنرانی اش رو همین موضوع انتخاب می کنه و میره رو اعصاب بقیه...

یا مورد دوم اینکه از خانم ها سن و سایزشون رو سوال نکنید.

 

بعد یک قسمت دوباره رفته بود رو اون موضوعی که من حساسیت دارم. این دیگه شورش رو در آورده بود و نوشته بود که توی آلمان بلند بلند غذا نخورید و تف نکنید و آروغ نزنید و Fart  ...

از توالت استفاده کنید و توی پیاده رو آب پاشی و دون پاشی نکنید و ...

 

واقعا گفتن این حرف ها خودش بی ادبی هست. حالا درسته اینجا از این موارد زیاد هست اما هیچ کدومشون دانشجو و تحصیل کرده که نیستن.

 

بعدش رفت سراغ زباله. باورتون نمیشه که تخت سیاه رو پر کرد از 13 مورد زباله ای که جدا میشه. کاغذ یک جا، شیشه یک جا، بطری یک جا و هندی ها هم مسخره میکردن هی سوال میکردن: ببخشید شیشه آبجو با شراب رو هم باید از هم جدا کنیم؟

 

یک روز این ها رو برای کارلستن تعریف کردم گفت نه بابا آخرش همه رو یک جا با هم قاطی می کنن. می گفت آلمانی ها زیاد توی جزئیات میرن و خوب این هم از نوع اناث بوده و بیشتر توی حاشیه و جزئیات.

 

نکته آخرش هم این بود که توی آلمان دختر و پسر با هم دوست میشن و انتظار ازدواج هم ندارن. گفتم: ببخشید اینجا که شما میفرمایید که بهشت هست! هرچند هیچ کس جز هندی ها منظورم رو نفهمیدن.

 

خلاصه موضوع رو کش داد و گفت بیشتر این مورد رو برای دختر خانم ها نوشتم که حواستون جمع باشه و بچه و ...

 

هندی ها هم که دیگه انگار اومدن شهر بازی... می گفتن : تو آلمان قرص هاتون رو به موقع بخورین و ...

 

کل این کلاس به انگلیسی بود و ما نفهمیدیم اومدیم کلاس تنظیم خانواده یا شهر ما خانه ما.

 

امتحانش هم شامل همه این مضخرفاتی بود که توی کلاس گفته بود.

 

البته دو بار امتحان گرفته بود و دفعه پیش 85 شده بودم و یک 99 هم از خانم لو استاد دیگه آلمانی دارم و خیالم راحت بود. این دفعه هم رفته بودم واسه قهرمانی که فکر کنم بدک نبود. از همه مهمتر این بود که بالاخره خلاص شدم.