فرهنگ چینی

I'm sending this from my friends laptop Karlsten


دوست ندارم راجع به آدم ها و مردم این جوری قضاوت کلی بکنم ولی باید بگم مردمی که من اینجا می بینم از نظر فرهنگی خیلی از دنیا عقب موندن. من خودم کسی بودم که هر روز توی خیابون های ایران از بی فرهنگی مردم ناله می کردم. از رعایت نکردن چراغ قرمز و هل دادن همدیگه موقع تاکسی سوار شدن و...

توی خونه هم در امان نبودم. همسایه یک هفته از ساعت 11 شب شروع می کرد به دریل کردن در و دیوار و تا ساعت 3 نصف شب زا به راهم می کرد. یا پسر اون یکی همسایه که هر شب دیر وقت میرسید و صدای ضبط پراید مسخره اش وقتی در ماشین رو باز می کرد که خبر مرگش بیاد در پارکینگ رو باز کنه مثل بمب توی کوچه می ترکید. اوایل به این چیزها اعتراض می کردم. اما کم کم دیدم اگر اینجوری پیش برم همه عمرم به اعتراض می گذره. واسه همین دیگه این اواخر فقط زیر لب  خواهر و مادرشون رو به هم پیوند می دادم.

این ها رو گفتم که فکر نکنید یادم رفته از کجا اومدم. اما خوب ایران ما که قربونش برم از همه نظر عقب مونده است، حالا این فرهنگ بیافته جلو دردی رو دوا نمی کنه که هیچ بدتر باعث نا امید شدن بیشتر مردم میشه. تازه توی ایران نه تنها دری به روی مردم ما باز نیست که  تمام پنجره ها هم رو به دنیا کور شدن. از کجا مردم بیچاره ما فرهنگ شون رو ارتقا بدن؟ هر کی هم می بینی با شعور و معرفت از آب در اومده، میراث پدر و مادری هست که توی فضای دیگه ای با فرهنگ شدن.

اما مردم چین اکثریت قریب به اتفاق شون ذاتا بی شعورن و هیچ امیدی هم بهشون نیست. اینجا درها و پنجره ها رو به دنیا دو لنگه باز هست. اما برای کی؟ مردمی که پشت ایستگاه اتوبوس رو جلوی همه آبپاشی میکنن یا اونهایی که اگر حواست نباشه رو کفش ات تف میکنن؟ یا شاید اونهایی که از رانندگی فقط بوق زدن رو خوب بلدن و پشت رل به درخت هم بوق می زنن؟

خیلی جالب هست که اینجا بعد از سه ماه کلمه ی ببخشید یا لطفا رو به چینی یاد نگرفتم. اصلا نیازی نبوده که یاد بگیرم. کسی استفاده نمی کنه. روزهای اول بهم یاد دادن که توی رستوران نشستی داد بزن "فویان!" تا گارسون بیاد. من خیلی برام سخت بود. چون اصلا مودبانه نیست. یادم نمیاد توی ایران تو رستوران داد زده باشم " گارسون!". فقط توی فیلم ها دیدم که پادشاه ها اینجوری خدمتکاراشون رو صدا می کنن. امروز خانم برویر توی کلاس گفت: رفتین آلمان تو رستوران داد نزنین " کلنر!" فقط مودبانه صدا بزنید " ببخشید!". وقتی همه چینی ها با تعجب نگاه می کردن با خودم فکر کردم چقدر این ها از دنیا فاصله دارن.

توی اون سه جلسه کلاسی که اون اوایل ترم راجع به فرهنگ و تاریخ آلمان داشتیم استاد یک چیزهای اولیه ای رو گوشزد می کرد که من حسابی داغ کرده بودم. مثلا می گفت توی آلمان با صدا غذا نخورید و هورت نکشید یا تف نکنید. یا اینکه توی اتوبوس یا مترو صندلی تون رو به افراد مسن بدید یا اینکه توی عکس پرسنلی تون علامت V با دو تا انگشت نشون ندید.

اون موقع با خودم می گفتم: مرتیکه چش سفید، وقتی سعدی داشت گلستان و بوستان می نوشت و راجع به آداب معاشرت و ادب ایرانی حرف می زد، شما توی جنگل های باواریا صلیب همدیگه رو با گرز هدف می گرفتین و چند تا قبیله چموشی بودین که امپراطوری پروس و اتریش و شارلمانی با اون عظمت شون از پس ادب کردن شما بر نمی اومدن.

اما الان می فهمم که  واقعا لازم بوده که این چیزها رو به چینی ها بگن و نه یک بار بلکه باید چندین بار بهشون بگن.

دارم فکر می کنم فرهنگ حال حاضر مردم چین و نوع ارتباطشون با غربی ها چقدر شبیه 60 یا 70 سال پیش ایران هست. همون سال هایی که اگه با پیژامه توی خیابون راه میرفتی پلیس بخاطر بی نزاکتی دستگیرت می کرد. یا مردم رو به زور جریمه مجبور می کردن که از خط عابر رد بشن. و همون سالهایی که غربی ها از دولت ایران حق توحش می گرفتن. بعد ها آدم های بزرگی مثل ملک الشعرای بهار و علی اکبر دهخدا و اخوان ثالث و جلال آل احمد و پروین اعتصامی و ... لابلای همین مردم سر بلند کردن و داد شون از این رفتار تحقیرآمیز غربی ها بلند شد.

اون موقع هم ما شرقی ها مقصر بودیم که سوژه غربی ها شده بودیم و بهانه دستشون می دادیم. مگر خودمون سعدی و ابوسعید ابالخیر و خواجه نصیر نداشتیم که  بوستان و اخلاق ناصری شون رو بخونیم و توی زندگی اجتماعی مون استفاده کنیم؟

حالا من دورتر نمی رم که از فرهنگ کوروش کبیر بگم. چون این قسمت از تاریخ ایران توی هر زمانی از دوره های معاصر بازیچه ی دست یک عده ناسیونالیست نژادپرست شده که آتیش دعوای فارس و عرب رو برای کمپانی های اسلحه سازی امریکا داغ می کنن. خیلی جالب هست: دو تا ملت قدیمی که از 3000 سال پیش توی این منطقه زندگی می کنن برای اثبات فارس بودن یا عرب بودن آب باریکه ی بین خودشون دست به دامن کمپانی گوگل می شن که عمرش نهایتا 20 سال هست و توی کشوری قرار داره که 600 سال پیش کشف شده!

گوگل هم خوب بازاری برای خودش پیدا کرده و هر چند وقت یک بار توی سایت اش می نویسه خلیج فارس، بعد می بینه کسی کاری بهش نداره دوباره می نویسه خلیج عرب بعد که دعوا ها بالا گرفت هر دو رو پاک می کنه می نویسه Gulf که همچنان به عنوان مرجع عالی حل اختلاف بین این دو گروه ساده لوح جایگاهش رو حفظ کنه.

تعجب من از دوست ها ی تحصیل کرده ام هست که دیگه جایگاه گوگل رو انقدر می برن بالا که ناراحت میشن از اینکه چرا به مناسبت نوروز لوگو عوض نکرده! خوب عوض نکنه. مگه چیزی از اعتبار نوروز کم میشه؟ اگر لیاقت داشت عوض می کرد اعتبارش رو پیش مردم ایران زمین می برد بالا. سازمان ملل که نیست.

دلم پر بود خیلی رفتم تو حاشیه و از بحث اصلی دور شدم. باقی ش رو توی یادداشت بعدی میگم...

محله جینگ آن و موسسه گوته

I'm sending this from my friend laptop Karlsten

 

از طرف دانشگاه و البته با تلاش خانم هوانگ 6 جلسه آلمانی رو توی موسسه گوته شانگهای زیر نظر یک استاد  پدر- مادردار یاد می گیریم. خدایی اش این خانم هوانگ جزو استثناء های چینی هاست. خیلی خیلی پی گیر و سخت کوش و درعین حال  بی ادعا و خنده رو هست. و البته خیلی خیلی مودب و با نزاکت و خوش لباس هم هست. پسر داشتم عروس اش می کردم. چون توی این همه جمعیت تا حالا آدم با شعوری ندیدم که لیاقت ش رو داشته باشه.

روزهای اول که بیشتر ارتباطم با خانم هوانگ بود فکر می کردم همه چینی ها اینجوری هستن. تازه دارم می فهمم که بنده خدا داره اینجا تلف می شه. ولی عجب مارمولکی هستن این آلمانی ها که این بشر رو مثل سوزن توی انبار کاه پیدا کردن و گذاشتن کوردیناتور دوره ما.

موسسه گوته توی منطقه جینگ آن Jing’an شانگهای هست. همون جایی که معبد Jing’an توش قرار داره و یک بار دنبال دفتر هواپیمایی چین جنوبی رفته بودم. البته موسسه یک جای دیگه ای توی این منطقه بود و تقریبا دور بود. چیاوشان یی ( دوست چینی ام که اسم انگلیسی ش کلوین هست و من ، بخاطر اخلاق گند ضد استعماری ام، با تمام دشواری اش سعی می کنم اسم چینی اش رو بگم) بهم SMS داد که بیا با هم بریم. اما چون ته SMS اش نوشته بود نمی تونی تنهایی بری، از لج سگی م بهش گفتم: بلدم خودم میام. آخه نمی دونین چه حس بدی هست که مثل علیل و ذلیل ها فقط بخاطر اینکه زبان چینی بلد نیستی یکی دستت رو بگیره و اینطرف و اونطرف ببره.

واقعیت هم فکر می کنم از بچه های چینی که اهل شانگهای نیستن اینجا رو بهتر بلدم. هر چند اون منطقه هم یک بار رفته بودم و از خودم مطمئن بودم. خلاصه با دو بار تعویض خط مترو حدود یک ساعت و نیم طول کشید و رسیدم به کلاس که خوشبختانه یکی از چینی ها بعد از من اومد و رو سفید شدم از اینکه نفر آخر نشدم.

منطقه Jing’an  همونطور که قبلا هم حدس زده بودم و توی اون یادداشتم نوشتم، گرونترین محله شانگهای هست. به گفته همکلاسی چینی ام  پینگ، از سال 1900 که شانگهای تازه داشت شهر می شد اینجا وجود داشته و جزو محله های با اصالت شانگهای هست. پینگ می گفت اینجا آپارتمان متری 40 هزار یوان (حدود 7 میلیون تومن) هست. البته ظاهرا منظورش تجاری ها بود. از ریخت آدم ها و انگشت شمار بودن تعداد دوچرخه و موتور و کمتر شنیدن صدای بوق ماشین ها می شد این موضوع  رو تشخیص داد.

معلم آلمانی توی موسسه گوته خانم جینگ لو هست. با لهجه خیلی خوب آلمانی حرف میزد و گفت که قبلا توی آلمان توی شرکت AUDI  کار می کرده. کلاس حدودا 4 ساعت بود اما انقدر تدریس تنوع داشت که اصلا گذشت زمان احساس نمی شد. بالاخره بعد از مدت ها طعم یک کلاس بدرد بخور و واقعی رو چشیدم. داشتم کیف می کردم توی کلاس. اکثر چیزهایی رو که توی سه ماه گذشته توی کلاس های دانشگاه یاد گرفته بودم اینجا مرور شد. تا قبل از این با وجودی که امتحان آلمانی رو با خانم دکتر لی گذرونده بودم و درس تموم شده بود، حس می کردم که هنوز هیچی آلمانی بلد نیستم. اما توی این کلاس خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا چون دائم فرصت صحبت کردن بهم داده می شد.

خلاصه که دیروز وقتی از کلاس اومدم بیرون خیلی خوشحال و پر انرژی بودم. همه همکلاسی ها طبق معمول زودی پریدن تو ایستگاه مترو و برگشتن خوابگاه. می ترسن بیرون محوطه دانشگاه آقا گرگه بیاد بخورد شون. اما من دوست نداشتم به این محله درپیت یانگپو برگردم. تصمیم گرفتم تا معبد جینگ آن پیاده برم و حداقل دیرتر برسم هتل که شب شده باشه. تو راه کلی اروپایی دیدم و حتی یک جا دیدم که یک چینی داره به انگلیسی به یک زوج اروپایی آدرس میگه. البته شکل خیابون ها با محله یانگپو فرقی نداشت. یعنی شهرداری بین محله ها فرق نگذاشته. اینجا مثل تهران نیست که مثلا توی پارک پرواز سعادت آباد هر یک متر یک تیر چراغ هست و هر تیر هم چهار تا باند پخش صوت داره ولی چند کیلومتر پایین تر (و نه خیلی پایین تر)  مثلا توی پارک پردیسان شهرداری زورش میاد یک لامپ بگذاره و از تاریکی زیر 7-8 نفر جرأت نمی کنی وارد پارک بشی. به هر حال وقتی شورای شهر تا دیروز زیر یه خم می گرفتن و رو تشک فتیله پیچ اجرا می کردن، از این بیشتر هم نمی شه انتظار داشت. حالا توی چین هم که ادعای کمونیسم اش می شه همچین عدالتی برقرار نیست، ولی دیگه انقدر هم تبعیض هایی که بطور کاملا علنی از طرف حکومت باشه دیده نمیشه.

موقع برگشتن توی مترو نشسته بودم که یک خانمی بچه بغل سوار شد. بچه خیلی کوچیک بود در حد 40 روزه و خانمه نمی تونست تعادلش رو حفظ کنه. از جایی که من نشسته بودم فاصله داشت و کنارش یک دختر و پسر نشسته بودن و داشتن معاشقه می کردن. هیچ کسی هم به خاویارش نبود. نتونستم بشینم و پا شدم که جام رو بهش بدم و تا پا شدم یک زنی پرید تو جای من نشست. نگاش کردم نیم خیز شد و فکر کرد می خوام برگردم. با دستم اشاره به اون خانم بچه بغل کردم و اون خانم هم انگار که تا حالا همچین صحنه ای رو ندیده باشه خوشحال شد و کلی تشکر کرد و با همون خانم قبلی روی همون یک صندلی چپیدن کنار همدیگه.

حالا اینجا توی اتوبوس و مترو چند تا از صندلی ها با رنگ قرمز یا زرد برای افراد مسن یا معلول و ... در نظر گرفته شدن و در واقع از لحاظ قانونی هم کسی حق نداره اون صندلی ها رو اشغال کنه ولی خوب قانون های اینجا هم مثل کشور خودمون ضمانت اجرایی ندارن.