غذا خوردن با 2 تا چوب

 ادامه از یادداشت قبلی...

 

بعد رفتیم به سمت دانشگاه. تو راه Hu به من گفت که اگر راهنمایی خواستی از جوونا بپرس چون احتمال انگلیسی بلد بودنشون زیاده. اما از چهره چینی ها به این راحتی نمیشه سنشون رو تشخیص داد!

وارد دانشگاه شدیم و رفتیم به طرف سلف. Hu به من گفت که دانشگاه USST 6 تا در داره و تو بهتره از این در وارد شی و شمارش رو حفظ کن.

Hu گفت ساعت شام 5-6 هست و نهار حدود 12. و من گفتم ما معمولا 9 شب شام میخوریم. و اون گفت تو ارومچی هم همینطوریه.

 وارد سلف شدیم. چند نوع غذای مختلف سرو می شد. برنج مثل همونی که تو سریال اوشین دیده بودم. مرغ آب پز رو تونستم تشخیص بدم اما باقی رو نه. لیست غذا ها و قیمت ها هم بود اما به چینی. Hu پرسید چی می خوری و من ازش خواستم خودش برام انتخاب کنه. اون پول غذا ی من رو هم با کارتش داد که یکم بیشتر از 10 یوان بود.

اینجا نهار حدودا 7 یوان تا 10 یوان یعنی معادل 1700 تومن هستش که خیلی ارزونه.

سینی غذا روگرفتیم و اونها رفتن سمت راست یک باجه دیگه که برنج اضافی میداد. بهم گفتن این برنج مفتی هستش اگه سیر نمیشی بگو برات بکشه که من گفتم نمیخوام.

خیلی خوشم اومد چون ما تو ایران همیشه ته ظرفمون برنج اضافی می مونه. اونها اول کم می کشن و اگر خواستی میخوای که برات بیشترش کنن.

بعد اونجا یک کاسه استیل که توش آب و یک چیزی مثل برگ اسفناج خیس خورده بود رو گرفتن به من گفتن تو نمی خوای و من یکم نگاه کردم و گفتم نه.  

 بعد رفتیم سر یک استوانه پر از چوبهای دراز که Shi 2تاش رو برداشت و من نگاه کردم دیدم که همه بلا استثنا دارن با چوب غذا می خورن. دو تا برداشتم و رفتیم سر میز. بهم یاد دادن که چجوری اون چوبها رو بگیرم. 2 بار امتحان کردم که هر 2 بار غذا قبل از اینکه به دهنم برسه افتاد تو ظرف. میز بغل با لبخند نگام کردن. Hu  که صحنه رو دید گفت میرم یه چیزی بیارم و قبل از اینکه جملش تموم بشه پرید و رفت. به Shi  گفتم راضی به زحمتش نبودم و تلاشم رو می کنم چون غذاش سرد میشه. 

 

چوب

 

اون گفت که Hu خیلی مهربونه و به هر حال میرفت. 5 دقیقه بعد Hu با یک قاشق چوبی اندازه پیمانه چای اومد. ازش تشکر کردم و اون سرش رو تکون داد.

ازش راجع به غذا ها پرسیدم. یکیش که برنج بود و اون گفت برنج پای ثابت غذاهای چینی هستش و من هم گفتم که ما هم همینطور. یک پای مرغ آب پز. یک کتلت سرخ شده. املت با مخلوط میگو که تقریبا نپخته بودن و من رگ میگو.ها رو می دیدم.

البته کلا خوب بود و تقریبا خوشمزه.

راجع به قیمت غذاهاشون پرسیدم که مال خودشون تقریبا 6 یا 7 یوان و مال من 11 یوان بود که فهمیدم باز منو شرمنده کردن و بهش اینو گفتم و دوباره تشکر کردم که سرش رو به اطراف تکون داد و گفت نیازی نیست. ولی من گفتم که بعدا سعی می کنم تمام مهربونی های امروزتون رو جبران کنم.

غذا رو خوردیم و اونا با من اومدن به اتاقم تو مهمانسرا.

به یه چایی دعوتشون کردم که گفتن نمی خواد و لی من اهمیتی ندادم و رفتم سر کتری برقی که با آب معدنی که تو اتاق بود پرش کنم. Shi  پرید و دستمو گرفت و نذاشت باز کنم گفت این ممکنه گرون باشه از شیر پر کن. من گفتم مهم نیست اما اون اهمیتی نداد و کتری رو برد تو دستشویی پر کرد و زد به برق.

بعد نشستیم و یک صحبت کردیم. Hu گفت احتمال داره فردا نتونی خونه پیدا کنی به نظر من 240 یوان شبی گرونه و بهتره بری بیرون از اینجا ارزونتر پیدا کنی و ما کمکت می کنیم. گفتم ترجیح میدم یکبار جابجا شم.

راجع به قیمت خونه صحبت کردیم. اونها خودشون تو یک اتاق 4 نفره مشترک هستن با یک دستشویی و 4 تا تخت و سالی 1200 یوان میدن که خیلی خیلی کمه.

به من گفتن با 2000 یوان ماهیانه میتونی راحت خونه پیدا کنی.

من عکس خونم رو تو تهران رو موبایلم نشونشون دادم و گفتم که اونجا حدود 500 تا 600 دلار کرایه ام بود که خیلی تعجب کردن.

آب جوشید و من چای کیسه ای که از ایران آورده بودم رو داخل 3 تا استکان کردم. یکی رو خودم آورده بودم و 2 تا تو اتاق بود.

تو هواپیما که چایی خواستم یک چایی خیلی کمرنگ بهم دادن که بیشتر آب حوش بود تا چای.

جعبه شکلات های آیدین رو که خواهرم برام خریده بود در آوردم و بهشون تعارف کردم یکی برداشتن و اصرار من برای بیشتر برداشتن بی فایده بود.

چایی رو تلخ خوردن و شکلات رو تو جیبشون گذاشتن.

گفتم ظاهرا اینجا شکر زیاد مصرف نمیشه و گرونه. Hu گفت این جعبه تو ایران چنده؟ و من گفتم 3 دلار و اون گفت اینجا حدودا 12 دلار. و چقدر خوبه که تو ایران هم چیزای مضر برای سلامتی یارانه نداشته باشن. مثل شکر!

Hu برام اعداد چینی رو به لاتین نوشت:

Yi – er – san – si – wu – liu – qi – ba – jiu – Shi

همچنین آدرس دانشگاه به چینی و جمله ای که باید به کارمند بانک فردا می گفتم برای واریز مابقی پولم. و ایمیل و شماره تلفن هر دوشون.

بعد بهم گفتن که تو نیاز به استراحت داری و ما میریم خداحافظ. تو راه که میرفتم TV رو روشن کردن ببینن کانال انگلیسی داره یا نه که نبود و خودشون خاموشش کردن.

اونا رفتن و من دیدم اتاق چقدر سرده و خواستم Spilit  رو زیاد کنم اما همه ی دگمه ها چینی بود و ترسیدم یکی رو بزنم و نتونم درستش کنم. بجاش رفتم و لباسهای بیشتری پوشیدم و رفتم زیر پتو.

یکم خوابیدم و بعد پا شدم دیدم دارم یخ میزنم و نمیتونم از پتو بیام بیرون اما تلاشم رو کردم و رفتم سراغ لپ تاپ. با بدبختی به اینترنت وصل شدم چون کارت شبکه ام رو سالها بود استفاده نکرده بودم و وصل نمیشد واسه همین دوباره درایورش رو نصب کردم که وصل شد و به خانواده و دوستان ایمیل زدم.

اینجا سرعت اینترنت خیلی خوبه .البته سرعت Brows ولی سرعت Download 10 تا 20 کیلو هستش. جالب اینجاست که Facebook فیلتر شده. اما اینجا دولت با مردم رو در واسی نداره و وقتی یک چیزی فیلتر هست دیگه صفحه کلا باز نمیشه و مثل ایران نیست که ببخشید این سایت مجاز نیست و بجاش میتونی نیازت رو از سایت حاج آقا صیغه الاسلام ... برطرف کنی...

البته بی بی سی فارسی رو تونستم ببینم و جالب این بود که خبر دست اول امروز این بود که تو شانگهای یک عده تجمع اعتراضی داشتن! با خودم گفتم باز من پام رو گذاشتم یک جایی....

بانک و حساب بانکی

ادامه از یادداشت قبلی... 

 

 money

تا بانک که بیرون دانشگاه بود 15 دقیقه پیاده روی بود. یک اتوبان بزرگ 2 طبقه از جلوی در دانشگاه رد میشد. از زیرش رد شدیم. خیلی مجاب نبودیم که از خط عابر رد بشیم. خیابونا مسیر دوچرخه و موتور جداگانه داشتن که یک سمت خیابون با جدول جدا شده بود و سمت دیگه با خط روی آسفالت.

آسفالت ها لکه داشت ولی خیلی به ندرت. از جلوی مغازه ها گذشتیم که اکثرا مواد غذایی پخته و خام بودن. Shi  گفت اینجا میتونی مایحتاجت رو بخری. به بانک رسیدیم. ABC یا Agricultural Bank of China یا همون بانک کشاورزی خودمون. به رنگ سبز. یک خانمی دم در بود که ازت میپرسید که برای چی اومدی و راهنماییت می کرد. واز دستگاه نوبت دهی که صفحه LCD Touch داشت نوبت میداد. که البته بعضی مشتری ها خودشون می گرفتن. Shi  به چینی باهاش صحبت کرد و اون مارو به سمت یک میز برد و 2 تا فرم بهمون داد که با یکیش می تونستیم پول Change کنیم و با یکی دیگه درخواست کارت ATM بدیم.

تمام فرم به چینی بود. من به Hu مبالغ رو گفتم و اون فرم رو برام پر کرد. بانک تقریبا شلوغ بود. خیلی تر و تمیز نبود مثل بانکهای ما که شبیه هتل های 5 ستاره ساخته می شن و نمی دونم چرا باید با پول ما اینهمه داخل بانک رو خرج کنن. این بانک هم کاملا معقول مرتب و شیک بود.

 نوبتمون که شد رفتیم سر باجه و فرم ها رو دادیم و من پاسپورتم رو دادم که باجه دار ازش یک کپی گرفت. یک محدودیت وجود داشت که روزی 3000 یورو بیشتر نمی تونستم Change  کنم. قرار شد مابقی پول رو فردا بیارم و واریز کنم. یک کارت سبز رنگ ATM برام صادر کردن که 15  یوان بابت کارت ازم کم شد و باجه دار اینو به Hu گفت و اون به من. بالای کیبورد کارمند بانک یک خشاب کارت خوان بود که کارت رو به اون میکشید و اطلاعات کارت وارد کامپیوترش می شد. ازم خواست که پسورد رو وارد کنم. 6 تا عدد باید وارد می کردم. 2 بار.

بعد کارت رو به من داد و یک سری فرم های ماشین شده که نرخ ارز تبدیل شده و موجودی حسابم توش نوشته بود. که خدا رو شکر که اعداد چینی لاتین هستن!

میتونستم توی کارتم هم ارز و هم یوان بریزم اما از ATM فقط یوان ها مو میتونستم برداشت کنم. خیلی جالب بود که کارمند بانک هم ارز رو میشناخت و هم یوان رو و قوانین انقدر ساده و شفاف بود که سردرگم نمی شد نه اون نه من!

بعد با Hu و Shi رفتیم بیرون بانک و تو صف ATM ایستادیم. یک اتاق که توش 3 تا ATM بود و جلوی هر ATM یک کیوسک که درش از داخل قفل می شد. مثل تلفن های راه دور مخابرات. 1 نفر جلوی ما بود و سریع نوبتمون شد. کارت رو وارد کردیم و منو هم به چینی و هم انگلیسی بود که همزمان نشون داده می شد. و من 500 یوان کشیدم. 20000 یوان مجاز بودم در روز برداشت کنم.

ATM ها امکان واریز رو هم داشتن البته نه همشون باید یک بار بعدا امتحان کنم احتمالا فرآیند جالبی داشته باشه.