کتابخونه هم از دست رفت...

I'm uploading this from my friend home Karlsten and by his laptop

هر چی این عینک خوش بینی رو پاک می کنم که چهار تا نکته مثبت تو این چینی ها پیدا کنم، نیست به خدا. چهار تا چیز مثبت دیروز دیدم که دلم یکم وا شده بود که دوباره امروز لگد زدن به سطل شیر شون و پخش زمین شد.

امروز رفتم کتابخونه که خیلی شلوغ بود و 180 تا کامپیوتر همه پر بودن. البته پر که نبودن، اینجا همه عادت دارن کارشون که تموم میشه کارت نمیزنن که کامپیوتر آزاد بشه یک کتابی، دفتری چیزی میگذارن رو صندلی و میرن تا دو ساعت هم بر نمی گردن. خلاصه که یک ربع معطل شدم که یکی از این 180 نفر رضایت داد و کامپیوترش رو آزاد کرد. آخه آدم زورش میاد که می شینن پشت کامپیوتر اسپایدر بازی می کنن. یا DVD میگذارن فیلم نگاه می کنن و قش قش بلند بلند می خندن.

کامپیوتر رو روشن کردم و هر چقدر تلاش کردم هیچ کدوم از سایت ها باز نشد. گوگل که اینجا وقتی باز میشه معجزه ای چیزی شده اما امروز ایمیل یاهو هم باز نمی شد. خیلی زورم گرفته بود چون یک ایمیل اظطراری برای دانشگاه داشتم و هیچ کاری از دستم بر نمی اومد. خلاصه رفتم به ادمین گفتم بیاد ببینه جریان چیه. با انگلیسی دست و پا شکسته گفت: "چینج" یعنی جات رو عوض کن. جام رو عوض کردم و باز همون داستان. دوباره رفتم پیشش گفت  اینترنت مشکلی نداره. گفتم خوب اگر مشکلی نداره شما بیا ایمیل من رو باز کن. خلاصه اومد و چند بار تلاش کرد و سایت باز نشد. دوباره گفت اینترنت مشکل نداره. گفتم پس چرا نمی تونی ایمیلم رو باز کنی؟ دیگه بیشتر بلد نبود انگلیسی حرف بزنه و یک سایت ایمیل سرویس چینی باز کرد و گفت بیا اینجا ایمیل باز کن!

می خواستم خفش کنم!

گفتم از راهنمایی احمقانه ات ممنونم. ولی من ایمیلی دارم که توی اینباکس یاهو ام هست و برام مهمه اون رو چجوری پیدا کنم؟

بعد صفحه چینی یاهو میل رو باز کرد و یکم دیگه تلاش کرد که اون هم باز نشد. بعد گفت: "I don’t know!" راحت جان!

گفتم:" So go and say somebody come here who knows"

گفت کسی اینجا مسوول نیست. سیم مانیتور رو از پشت کیس در آوردم و پیچیدم دورش و زدم زیر بغلم و با خنده گفتم پس حالا که کسی اینجا مسوول نیست من این رو می برم خونه.

گفت: " No No…"

گفتم: " اگر دوست ندارین خارجی ها توی دانشگاه تون درس بخونن خوب رک و راست بگین ما نیایم اینجا"

این رو گفتم و رفتم.

تو راه یک دونه از اون SMS های داغ برای خانم هوانگ فرستادم و جریان رو گفتم.

بیچاره این خانم هوانگ اینجا شده سنگ صبور من.

اون هم دوباره گفت Sorry و گفت که من نمی تونم رفتار دیگران رو کنترل کنم!

خلاصه که دیگه نمیدونم چجوری میتونم به اینترنت وصل بشم! تنها سرای امیدم همین کتابخونه بود که اون هم از دست رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد