استاد نفهم

هنوز اینترنتم قطع هست و اومدم کتابخونه که یادداشتم رو لود کنم که دیدم  office 2003 روش نصب هست و فایل من 2007 هست. بی اختیار گفتم terrible و بغل دستیم فلش مموریش رو بهم داد و گفت بیا از رو این نصب کن! 

 

امروز آخرین جلسه از درس Silicon Sensor بود. استاد نتایج امتحان هفته پیش رو هم آورده بود. همونطور که انتظار داشتم حس ناسیونالیستی چینی اش توی نمره ها مشهود بود. نمره پایانی، میانگین نمره امتحان و حضور مثبت دانشجو توی کلاس بود که به همه بابت حضور کلاس 85 داده بود. به نظر من هیچ کدوم از چینی ها حضور مثبتی توی کلاس نداشتن و بهتره بگم حضور و عدم حضورشون هیچ فرقی نمی کرد. مثل بقیه کلاس ها ساکت بودن و حتی یک دونه سوال هم نمی پرسیدن. سوالات لابلای درس استاد رو هم اکثرا من جواب میدادم و بعضی وقتها هم همکلاسی آلمانی مون و اصلا یادم نمیاد یک چینی جواب سوال استاد رو سر کلاس داده باشه. البته این همکلاسی ترک مون هم زیاد تو کلاس بال بال می زد ولی اکثرا یا سوالاتش احمقانه بود یا اینکه جواب سوالات رو غلط میداد.  به هر حال نمره نها ییم 90 شده بود.

درس آخر راجع به سنسورهای تراهرتز بود که روش جدید برای اسکن بسته های پستی یا افراد توی فرودگاه ها هست.

اول یک داستان احمقانه تعریف کرد که سال 2006 توی فرودگاه شیکاگو براش اتفاق افتاده بود. گفت یک پلیس سیاه پوست بهم گفت دو تا راه داری یا همه ی لباس هات رو در میاری من چک ات کنم یا اینکه میری توی دستگاه X-ray. بعد برای اینکه خوشمزه تر بشه گفت خوب من میترسیدم پلیس همجنس باز باشه.

یاد اون جوک معروف افتادم که یارو میگفت توی جنگ عراقی ها یا می کشتن یا ... و من رو هم کشتن!

تو دلم گفتم از ریختت معلومه X-ray  رو انتخاب کردی!

خلاصه داستان احمقانه اش رو بصورت سوررئالیستی رها کرد و قضاوت در مورد بقیه داستان رو به عهده ما گذاشت.

بعد شروع کرد به ادامه درس و یک عکس از دستگاه اسکن تراهرتز نشون داد و برگشت به من نگاه کرد و گفت: این احتمالا بیشتر به درد شما توی ایران میخوره که زیاد تروریست دارین!

از حرفش یکه خوردم. گفتم: چرا همچین فکری میکنی؟

نیش احمقانه اش رو که باز مونده بود بست و گفت: خوب ما توی اخبار یک چیزایی می بینیم و میشنویم.

گفتم: شما اخبار رو باور میکنین؟ من هم خیلی چیزها راجع به چین میشنوم!

اما انگار هنوز حالیش نشده بود و بی خیال نمی شد. ایندفعه قیافه حق به جانب گرفت و گفت: خوب آخه دولت شما و رییس جمهورتون یک چیزایی میگن که همه ازتون میترسن.

دیگه حسابی قاطی کرده بودم و کارد میزدی خونم در نمیومد. باید یک جواب دندان شکن میدادم که ختم کلام باشه و حساب کار دستش بیاد که دفعه ی بعد از این توهین ها نکنه. واسه همین گفتم: پس بهتره بیشتر مراقب خودت باشی، چون ممکنه من هم تروریست باشم.

اینبار دیگه همه ی کلاس خندیدن و بالاخره خود احمقش متوجه شد که بحث مسخره ای رو شروع کرده و برگشت به ادامه درسش.

اگر جوابش رو نداده بودم از کلاس میرفتم بیرون؛ اما خوب این چینی ها زیاد این چیزها حالی شون نمیشه و اگه میرفتم بیرون باید یک بار هم برمیگشتم براشون توضیح میدادم که چرا رفتم بیرون.

به هر حال ناراحت نیستم چون اینجا خودم رو طوری نشون دادم که همه به چشم احترام بهم نگاه می کنن و اگر تا حالا چیزی از ایران نشنیده بودن از این به بعد کشوری تو ذهن شون میاد که آدم های قابل احترامی توش زندگی می کنن.

نظرات 3 + ارسال نظر
همسایه پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ http://minoom.blogsky.com

سلام
استاد نفهمی بوده خوب حالشو گرفتی
به خاطر نمره ای هم که گرفتی تبریک
محمد و مینو

ممنون از همدردی

علی یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

نگران نباش چیزی نمونده این ترم تموم شه و از شر چینیا راحت شی

رضا یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ

سلامی دوباره
از جوابت حال کردم ولی بیشتر از اینا ازت انتظار داشتم که حسابی بروفیش .حیف تنهایی وگرنه ایرونیا تویه حالگیری تیم ورکینگشون بیسته!
به امید دیدار رفیق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد