عید نوروز در شانگهای


حدود 7 ساعت دیگه سال جدید شروع میشه...

 

نزدیکای بعد از ظهر دیگه نتونستم تو اتاق بند بشم و شال و کلاه کردم به سمت رستوران شیراز، تنها رستوران ایرانی شانگهای.

 

از من خیلی دوره با یک کورس اتوبوس و یک خط مترو باید میرفتم. ولی باید میرفتم!

 

بار اولم بود که مترو سوار میشدم. کلی چیزای جالب هم تو مترو بود که بعدا تو یک یادداشت دیگه اونها رو میگم.

 

رستوران شیراز تو خیابون Hongmei قرار داره. وسط های خیابون Hongmei یک خیابون فرعی هست باسم hongmei pedestrian road  یا همون پیاده رو که سنگ فرش شده و کلی رستوران کنار همدیگه تو این خیابون باریک صف کشیدن. رستوران ایتالیالی، فرانسوی، هندی و بالاخره...

 

از صدای آواز اندی که از دوز میومد فهمیدم که مسیر رو درست اومدم.

 

رستوران خیلی خلوت بود ساعت 7 بعد از ظهر بود. دقیقا هیچکس نبود!

 

یک منو دم در بود که من شروع کردم به ورق زدن... وای فسنجون.. قرمه سبزی.. کباب برگ .. مامان جون...

 

قیمت ها هم انصافا واسه یک شب می ارزید. من تو ایران معمولا معیارم واسه ارزیابی قیمت یک رستوران قیمت کباب برگ هستش چون تنها غذایی هست که نمی شه توش کلک زد

کباب برگ اینجا 95 یوان بود حدود 16 هزار تومن...

زیاده ولی از ASP یا شاندیز تهران که ارزونتره...

 

همینجور آروم آروم ورق میزدم که یکی بیاد به ما بگه خرت به چند؟ که اومد! یک جوون چینی که شبیه چینی های شرق نبود.. بیشتر شبیه افغانی ها بود.

 

اینجا چینی شناسیم هم داره خوب میشه.. روز اول که اومده بودم قیافه ها رو از هم تشخیص نمی دادم. خیلی افتضاح بود چون همکلاسی هام رو با هم قاطی میکردم

 

درست حدس زده بودم از ارومچی یعنی استان مسلمون و غربی چین بود. اسمش رو بعدا بهم گفت محمد.

 

یکم باهاش حرف زدم و سال نو رو بهش تبریک گفتم. سفره هفت سین جلو ورودی رستوران چشمم رو گرفت. گفت چرا نمیای تو؟ الکی گفتم گرسنه ام نیست. ولی دروغ گفتم چون میخواستم وقتی که رستوران شلوغ هست برم.

بهم گفت امشب مهمونی داریم بیا. گفتم کی گفت 8 به بعد همه میان. گفتم من دانشجو ام برای مهمونی ورودی میگیرین؟ گفت صبر کن از مدیر بپرسم. رفت تو و چند دقیقه بعد اومد و گفت بیا تو.

 

وارد شدم یک آقای حدود 60 ساله سبزه و زیر چشم گود افتاده نشسته بود داشت سیگار میکشید. نه خیلی صمیمانه اما در حد قابل قبولی باهام سلام و علیک کرد. البته اول به انگلیسی بعد که پرسیدم ایرانی هستین گفت آره و بعد به فارسی. آخه اول فکر کردم عربه.

 

مدیر رستوران بود اهل همدان. 18 سال بود که چین زندگی میکرد و 12 سالش رو شانگهای. خیلی بیشتر از تحمل یک آدم

خودش دوست داشت عمو علی صداش کنن. خلاصه گفت که هرچی تو منو تون باشه و مهمون من و از این تعارف های شابدالعظیمی...

 

گفتم می رم یک دوری می زنم و بر می گردم.

 

حالا این یک ساعت رو کجا می رفتم؟

خیابون Hongmei پاتوق ماساژ و این حرفاست. اما بازم مثل Nanjin نیست و کسی به پر و پای آدم نمی پیچه. اگه خودت بخوای میتونی تشریف ببری داخل. قیمت ها رو هم دم در زدن. البته نمی دونم وقتی لباسات رو در بیاری بازم همون نرخها باشه یا نه!

 

یک Pear Center یا مرکز مروارید هم تو این خیابون هست. که رفتم داخل. کلی مغازه همه مروارید میفروختن. و برام جالب بود که از مروارید هم سر در بیارم. دو جا با اصرار مغازه دار رفتم تو و کلی برام از تو ویترینش گردن بند مروارید آورد. خیلی قشنگ بودن. با اینکه اولش گفتم که نمیخوام بخرم بازم بهم گفتن بیا تو ما بیکاریم نگاه کن بعدا بیا بخر!

اونطور که اونها میگفتن مروارید اصل 3 رنگ داره: سفید و طلایی و سیاه که البته یک مدل صورتی بنفش هم هست که جزو سفید محسوب میشه.

از همه گرون تر سفید و بعد طلایی و بعد سیاه. البته اگر برعکس هم می گفت من باور می کردم چون سیاهاش هم قشنگ بود.

 

خوش گذشت.. یکمی هم تو همون ساختمون دنبال سوغاتی و این چیزا گشتم چون طبقات دیگه اش چیزای خوبی برای سوقاتی داشت.

چون مطمئن بودم نمی خوام بخرم کلی حال می کردم جنس 300 یوانی شون رو تا 100 یوان هم بهم داشتن میفروختن! چند بار هوس کردم بخرم اما میخواستم برم رستوران نمیشد.

 

آره دیگه ساعت 8 رو هم گذشته بود که برگشتم. هنوز طبقه پایین کسی نبود. محمد دم در بود و تعارف کرد برم تو. عمو علی هم تو پله ها ایندفعه شاد و شنگول اومد باستقبال...

رفتم بالا یک جای نه چندان بزرگ و در حدود 60 یا 70 نفره... با یک حوض سنتی و چند تا تخت به سبک رستوران سنتی و البته میز و صندلی و...

در و دیوار هم نقش کوروش و نقشه ایران در دوره هخامنشی و سه تار و داریه و ...

چند تا خانواده ایرانی نشسته بودن حدود 10 نفر که تا چشمم به جمالشون روشن شد سلام کردم. چون تنها بودم یک میز 4 نفره که اون وسط بود رو با کلی عذر خواهی به سبک ایرانی بهم نشون داد و گفت اونجا بشینم و گفت که باقی صندلی ها بوک شده... که البته تا 10 شب که من اونجا بودم حدود 20 تا صندلی خالی موند!

جام خیلی خوب بود و راضی بودم و نیازی به عذرخواهی نبود.

تا نشستم یکی از آقایون ایرانی که بعدا گفت اسمش منوچهر هست به سبک تهرانی ها برای شروع گفت : آقا چقدر چهره ات آشناست من شما رو کجا دیدم؟

تو دلم گفتم لابد رو بسته چیپس چیتوز دیگه! اما به زبونم گفتم : قربان قیافه بنده خیلی کلیشه ای هست ممکنه هر کس دیگه ای رو دیده باشی شبیه من.. اما ادامه داد که نه دیدم ولی یادم نمیاد. این قسمت اش دیگه تهرونی نبود چون بعدش من ادامه دادم. که شما اینجا زندگی میکنید که گفتن آره حدود 2 ساله... داشتم سوت میکشیدم. گفتم چطوری؟ که خانمی که باهاش بود گفت نه بابا اینجا که خیلی خوبه ما دوست داریم اینجا رو...

بعد منوچهر ادامه داد که اولش سخته...

دیگه کسی ادامه نداد و باز به قول ایرج بسطامی من ماندم تنها تنها میان سیل تن ها!

منو رو گرفتم و کباب برگ همیشگیم رو با یک عدد نون تافتون و سالاد شیرازی سفارش دادم. خیلی از محمد خوشم اومد میرفت و میومد لبخند میزد!

 

چند دقیقه بعد یک دختر خانمی اومد که ایرانی بود و گفت که ما 15 نفر هستیم. تو دلم گفتم به به! ایرانی... اونم 15 تا...

دختره نشست و 14 نفر با ملیت های مختلف اومدن تو آلمانی و چینی و یک سیه چرده و یک دختر شبیه امریکای جنوبی ها... همه اکیپ جوون. اما یک ایرونی هم توشون نبود...

 

یکم گذشت و یک گروه اصفهانی اومدن... فکر کنم اصفهانی ها کره مریخ هم رفتن... چون بعدش یک گروه دیگه هم اصفهانی اومدن و ... کفه ترازو رفت به سمت اصفهان...

البته این گروه دوم یکم در قید و بند حجاب و این حرفها هم بودن...

 

یکی از تخت ها هم چهار تا رقاص چینی نشسته بودن و گر و گر سیگار میکشیدن و عرق میخوردن...

 

یک LCD هم پشت سر من بود و جلف ترین آهنگ های ایرانی گلچین شده بود و داشت پخش میشد.. بلا ای جون خودم دشمن... بابا کرم... تنگ غروبه دلم گرفته..

عمو علی هم که اون وسط راه میرفت و قر میریخت و گهگاهی هم سر میزها می گفت everything is ok?

 

آهنگ عوض شد و موزیک عربی شد و چراغ ها کم نور و رقاص ها شروع کردن به رقص عربی...

 

آخه یکی نبود بگه شما که چپ و راست شعار خلیج فارس میدین و کوروش و داریوش و از خواب بیدار میکنین میگین شب بخیر.. شب کهن ترین جشن ایران زمین چرا رقص عربی؟ چرا رقاص عربی؟ چرا موزیک عربی؟ مگه ما موسیقی نداریم؟ مگه ما رقص نداریم؟ مگه ما لباس ایرانی نداریم...

 

خیلی دلم گرفت از این بی هویتی..

 

دیگه وقتی تو مملکت خودمون دم در هویت ایرانی آفتابه پر میکنند باید تو این شهری که ایرانی به اندازه انگشت های دست هم پیدا نمیشه بعضی چیز ها رو تحمل کرد.

 

بگذریم...

 

بعدش CD رسید به خواننده مورد علاقه مامانم... فرامرز عاصف...

بخدا ایول داره این خواننده.. موسیقی شاد ایرانی  رو زنده نگه داشته... چون بقیه اگه ایرانی میخونن شاد نیست و اگه شاد میخونن ایرانی نیست و فقط به زبان فارسی رو آهنگ های سایر ملیت ها شعر میخونن.

 

اینجا بود که آلمانی ها هم اومدن وسط و شروع کردن به رقص ایرانی... تو دلم گفتم کاش بتونن فرق این رو با اون قبلی تشخیص بدن. اما بعدش گفتم خوب تشخیص ندن تو رو سنه نه؟

 

خلاصه دیگه ساعت 10 ونیم شد و از هیچ ایرانی دیگری هم خبری نشد.

هیچکس هم با من حرف نزد.

اگر تو یک همچین شبی تو جمع چینی ها بودم کلی دوست و رفیق پیدا میکردم انقدر که این ها خونگرمن.

خداییش کی گفته ایرونی ها خونگرمن؟

با خودم فکر کردم که اصلا دلم واسه ایران و ایرانی تنگ نشده. حتی 1 ذره. این اشتباه محاسباتی تو سنسورهای احساسیم بود که سیگنال فرستاد به پاهام که بیام اینجا. چون فقط دلم واسه خانواده و بستگانم تنگ شده. فکر کردم بیام اینجا دل تنگیم برطرف میشه. اما اشتباه میکردم...

 

خلاصه پا شدیم و حساب کردیم و با عمو علی روبوسی و عید مبارکی و به سمت خونه...

 

اما ایندفعه با تاکسی چون مترو ساعت 10 تعطیل میشه و از ایستگاه اتوبوسی که تو گوگل مپ دیده بودم هم خبری نبود...

 

این بود شب عید نوروز 1390هجری یا همون 2570 خورشیدی.

 

بازم دم عمو علی و این رستورانش گرم که شب عیدی ایرونی ها رو دور هم جمع کرد. والا تو این شب سرد بارونی که از دهن سگ ها هم بخار در میومد از کنسولگری ایران بخار بلند نشد که نشد.


عید همه تون مبارک باشه...

نظرات 6 + ارسال نظر
غلام حسین حیدری یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ب.ظ

با سلام
راستش را به خواهید من برای دانشگاه tsinghua- دوره دکترا اقدام کرده ام و یک فرومی هم برای چین ایجاد کرده ام،
http://www.applyabroad.org/forum
اگه امکان داره کمی درمورد پذیرش لیسانس برای بعضی از دوستان اطلاع رسانی در این فروم داشته باشید
مدتی هست که یاد داشت های شما را میخوانم شاید از این جهت که می تواند آینده من نیز باشد
به هر حال
در حال حاضر تا عید در ایران حدود 3 ساعت دیگه زمان است
صمیمانه برایت آرزوی شادی و بهروزی را دارم
به قول شاملو:
وطن آدمیرا در هیچ نقشه نشانی نیست
وطن آدمی تنها در قلب کسانی است که او را دوست دارند
این جوری به قضیه نگاه کنیم
آدم هم میتونه همیشه غریب باشه و
هم میتونه همواره در وطنش
عیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید مبارک
امیدوارم بتوانم هر چند کم اما کمی لبخند به شما هدیه کرده باشم.

سلام دوست عزیز

ممنون از پیام زیبا و صمیمانه ات

سال نو شما هم مبارک امیدوارم در کنار خانواده سالی سرشار از شادی و کامیابی و سلامتی داشته باشی.

در مورد نحوه پذیرش از دانشگاه های چین من هیچ اطلاعی ندارم. چون همونطور که تو معرفی نوشته ام من از اینجا پذیرش ندارم و فقط یک ترم اینجام.
اطلاعات من بیشتر در مورد نحوه زندگی دانشجویی تو اینجاست که لابلای نوشته هام می تونید ببینید. با این حال اگر سوالی باشه که جوابش رو بدونم بدون شک دریغ نمی کنم.

نوروز مبارک

ع.خ چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام سال نو چانگ پنگ (مبارک) یه ماهی به قلاب غلامحسین تونستی بزن بد جوری میخواد بیاد چین گویا...درضمن رقص عربی ایرونی نداره هر دوتاش باحاله مهم اینه که رقاص عربیش چینی نباشه!!!! یه جورایی منم که دبی بودم با خودم میگفتم کاش بر نگردم بدترین حالتش همین سوسمار خورا بزنن تو وسرم بهتره که هموطنم ! اقلا اینا یه لبخند واقعی تو چشاشون هس که...تو تاکسیشونم که بوی گوسفند نمیده موتور هزارم که میشه سوار شد آستین کوتام که عیب نیس مگه ما ایرونیا چی میخوایم....آقا یه کافی نت رفتم با پنجاه تا یوزر همه مشغول بیزنس بودن(مونیتوراشون میگفت) اما اینجا یه قوم شص ساله داشتیم تو کافی نت دیدمش داش با ۶ نفر چت میکرد من که دید زنگ زدیم تابوت بیارن! اینه برادر...باس سوخت ساخت

ممنون سال نو شما هم مبارک دوست عزیز

سعید فروتن چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

سلام علی آقا.
ابتدا سال نو را بهت تبریک می گویم و سپس از بیان زیبا و ساده و بی آلایشی که در تصویر کردن احساسات و هر آنچه که دیده ای تشکر می کنم چرا که ار آن بسیار لذت بردم و استفاده کردم.من تمام پست هایت را خوندم و احساسات را در لابلای خطوط لمس کردم چرا که انسان در دو حالت است که احساس غربت می کند اول اینکه در میان جمعی باشی که زبان آنها را نفهی و دوم اینکه در میان افرادی باشی که فکر تو را درک نکنند و تو دیگر از تلاش برای تغییر دست بکشی.
من لیسانس مهندسی شیمی دارم و در حال گذراندن اواخر دوره سربازیم در شرق کشور هستم.من تا قبل از وارد شدن به این دوره شاید فکری برای ادامه تحصیل در خارج نداشتم ولی مثل اینکه انسان وقتی پشت یک چراغ قرمز می رسه صبر می کنه و تصمیم می گیره مسیرش عوض کنه تصمیم جدی برای ادامه تحصیل در خارج گرفته ام و چین را بنا به رشد و ارتباط خوبی که با کشور و بخصوص در صنعت نفت و پتروشیمی داره انتخاب کرده ام ولی چون در کشور به علت اینکه اطلاعات زیادی در مورد فرهنگ و دانشگاهای آن وجود ندارد نمی توان درستی تصمیم را بررسی کرد که هم یک احساس امنیت روانی برای خود و هم خانواده ام ایجاد کنم .
اگر امکان دارد من را در این مورد راهنمایی کنید.
من برای شروع تحصیل در چین ابتدا تصمصم دارم یک دوره 6 ماه تا یک سال برای یادگیری زبان چینی زمان بگذارم آیا بنظر شما مفید است؟
سوالی بعدی من در مورد شهر و دانشگاه انتخابیم است من قبل از آشنا شدن با شما تصمیم به تحصیل در دانشگاه ECUST در شانگهای داشتم ولی از زمان خوندن پستهای شما در مورد زندگی در این شهر در تردد هستم که داشگهای پکن که هزینه بیشتری دارند ولی ایرانی های بیشتر و رفت آمد راحتری دارد را انتخاب کنم نظر شما چیست؟
مجددا از لطف شما تشکر می کنم و سالی پر از نشاط و تکاپو براتون آرزو دارم

سلام

سال نو شما هم مبارک باشه

ممنون از لطفتون و از اینکه وقت گذاشتید و پست های من رو خوندید.

همونطور که تو پست هام نوشتم من فقط برای یک ترم اینجا هستم و از دانشگاه اصلی ام توی آلمان هست.

به شخصه چین رو برای ادامه تجصیل توصیه نمی کنم.

فقط هزینه هاتون کمتر هست و دانشگاه هاش هم مورد تایید وزارت علوم ایران هست.

اگر می خواهید 6 ماه وقت بگذارید چینی یاد بگیرید. ( که بعید میدونم تو 6 ماه بتونید یاد بگیرید) وقت بگذارید آلمانی یا فرانسه یاد بگیرید و شانستون رو برای گرفتن پذیرش تو یک کشور اروپایی امتحان کنید.

اما اگر واقعا به چین علاقه دارید. یک حرف دیگه است. میتونید برای اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید: isscn.org

تصمیم دارم راجع به کیفیت دانشگاه و ... هم یادداشت بنویسم اما هنوز برای قضاوت در این مورد مهم زوده و ممکنه شما رو باشتباه بندازم. برای همین موکولش کردم به آخر ترم.

پاینده و سرافراز باشید

سعید فروتن پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ

با سلام مجدد.
تشکر می کنم که شما لاقل جواب سوال من را دادید چرا که چند باری سعی کرده بودم با افراد عضو مجمع دانشجویان مقیم چین تماس بگیرم ولی هنوز که جوابی نگرفته ام.
من چین را اولا برای هزینه کمترش و ثانیا که دانشگاهاش نسبت به بقیه کشورهای شرق آسیادر ایران معتبرترند و در رنکینگ جهانی هم چین جایگاه دوم دانشگاه های دنیا را دارد و با توجه به رشد اقتصادی خوبش می توان تجربه های خوبی در این کشور داشته باشم ولی همینطور که گفته بودم همین این ها به علت اینکه اطلاعات چندانی از چین دسترس نیست فقط در حد فرضیه می باشند که درستیشان معلوم نیست.
شما با توجه به اینکه دانشگاه های اروپایی را هم تجربه کرده اید چه تفاوتهای را احساس می کنید که تحصیل در چین را پیشنهاد نمی کنید و شرایط محیطی زندگی در چین به چه میزان در این نظر شما دخیل است؟
من در دوران تحصیل 2 ترمی را زبان آلمانی خواندم و آن هم علت اینکه علاقه ام به فرهنگ و فلسفه آلمانی بود و امیدوار بودم که اگر روزی بخواهم از کشور خارج بشوم به آلمان بروم ولی به علت هزینه زیاد و نامعین بودن در گرفتن ویزای آن به دنبال گزینه های دیگری گشتم شما در صورتی قصد صرف نظر کردن از چین را داشته باشم آیا توصیه می کنید همان زبان آلمانی را ادامه دهم و برای ویزای آلمان تلاش کنم و یا نه کشوری دیگری مثلا کانادا و یا غیره را پیشنهاد می کنید؟
با سپاس.

این مجمع ایرانیان مقیم چین جواب ما رو هم نداد... زیاد سخت نگیر فقط صبح روز عید یک sms فرستاد کله سحر از خواب بیدارم کرد...

من فقط لینکش رو فرستادم چون توش نحوه گرفتن پذیرش از دانشگاه های چین هست و لیست دانشگاه ها.

در مورد آلمان داری اشتباه میکنی. من هم تصور شما رو داشتم. اما بچه های فروم applyabroad راهنماییم کردن. آلمان اکثر دانشگاه هاش برای مستر ترمی 500 یورو هست البته بعضی ها رایگان هم هستن.

من نمی دونم شما برای چه مقطعی میخواین اقدام کنید. ولی توصیه میکنم به فروم applyabroad بیشتر سر بزنید. اونجا فقط راجع به چین اطلاعات نداره که من دارم جورش رو میکشم چون به اون فروم مدیونم.

در مورد اینکه چرا تحصیل در چین رو پیشنهاد نمی کنم... جوابش یک کلمه نیست بلکه صفحه ها متن هست که لابلای یادداشت هام میتونید پیدا کنید.

امیدوارم جواب سوالاتون رو داده باشم.

موفق باشید.

نهال جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ

چقدر جالب...یه همدانی که توی چین رستوران شبراز زده...
چه تحملی داشته این همه سال...

م.مروی چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 ب.ظ http://NIKAN36.BLOGFA.COM

سلام دمت گرم الان جات خالی شانگهاییم...
دمتم گرم چون از تو ونبلاگت بالاخره رستوران ایرانی پیدا کردیم...
دیشب رفتیم...!غذاش هم وحشتناک بود....!فاجعه..!
عوضش آهنگش شجریان بود با گارسونش هم رفیق شدیم...!افغانی نبود بیچاره مال سین چیان بود..شبیه ازبک هان..آدم دوست داشتنی ای بود
در کل ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد