غروب

الان غروب شنبه است.

مثل غروب شب جمعه...


هوا بارونیه. پرده ها رو کشیدم و دارم غروب و نگاه می کنم. اینجا دم غروباش یک چیزی کم داره.


صبر کن ... خوب که گوش می کنی صداش تو گوشت زنگ میزنه...


آره انگار دیگه اونو هم کم نداره...


آره درست حدس زدی:صدای اذان...


آدم هوس میکنه واقعا بشنوه.. 


خدا رو شکر همه چی تو این اینترنت هست... الان دانلودش کردم و دارم غروب و نگاه میکنم با صدای اذان..


خیلی باحاله... آدم دیگه حس غربت نمی کنه.


اصلا بحث دین و مذهب نیست.


من همه کودکی هام با این سمبولای مذهبی رنگ شده. مگه میشه که آدم رنگ اینهمه مذهب رو از بچگی هاش پاک کنه؟ اصلا چرا پاک کنه؟ رنگهای به این قشنگی...

وقتی بهشون فکر میکنی میری تو عالم بچگی هات...


بوی نذری... بوی کوچه های بارون زده به سمت مسجد محل... نور مهتابی های مسجد که تو چاله های آب کوچه عکسشون میافته... و از همشون مهمتر آهنگ این اذان...


آخیش دلم وا شد...


صدای اذان...



نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ

دل منم وا شد ... هرچند که این پست نوستالوژیک ِ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد