خانم برویر

آخ که چقدر اینترنت داشتن خوبه... خدا این نعمت رو از هیچ مسلمون و نا مسلمونی نگیره...

 

تازه از امتحان برگشتم. امتحان دوم آلمانی با خانم برویر. چهارصد تا لغت داده بود حفظ کنیم. لغت میگم ها. در سطح بوندسلیگا. مثلا

یکیش : سرعت سقوط آزاد جسم - Velocity of fall که میشه die Fallbeshlaunigung 

یا یکی دیگه انبساط elongation که میشه die elängenängung 

یا یکی دیگه که اصلا نمیدونم فارسی اش چی میشه bouyant force که میشه die Auftriebskraft

 

بازم بگم؟ نه دیگه بسه... 

 

دو روزه دارم با سنبه این ها رو میکنم تو مخم. صبح که دیگه داغ کرده بودم از بس لغت دور سرم داشت میچرخید. امروز هم هوا حسابی گرم شده و به داغ کردنم اضافه کرده بود. فکر کنم الان نصف اش یادم رفته.

 

توی کلاس بهش اعتراض کردم که این روش اصلا فایده ای نداره و من هرچقدر لغت حفظ کنم امروز یادم هست و فردا یادم میره. اما خوب اینجا مثل ایران نیست که وقتی اعتراض می کنی بقیه بچه ها همراه بشن باهات. همه مثل بز نگاه می کنن و Listening اشون رو تقویت می کنن.

 

این خانم برویر خیلی آدم جالب و در عین حال استاد بیخودی هست.

 

قبلا توصیف اش کردم. قد دو متر و وزن 120 اش ازش یک غول بلوند ساخته.

 

موهای کم پشت بلند و چشمای آبی. به دعوت یکی از اساتید اومده به ما آلمانی درس می ده. از سکناتش معلوم هست که تجربه تدریس توی دانشگاه رو نداره و کلاس اش بیشتر به مهد کودک شبیه بود.

 

چند بار خواستم بیرون کلاس باهاش حرف بزنم و بگم جون بچه ات بیا پاسپورت من رو نگاه کن من 30 سالمه؛ موهام سیخ میشه وقتی اینجوری برخورد میکنی اما پشیمون شدم.

 

بجز لغت یک مباحث مبهمی توی ادبیات آلمانی رو انتخاب کرده بود که خودش هم بیشتر وقت ها گیج میشد. مثلا مبحث جدا نوشتن یا چسبیده نوشتن بعضی کلمات که قبل از سال 2001 یک مدل بوده بعد یک جور دیگه و بعد سال 2006 تغییرش دادن و یک مدل دیگه شده.

یا بحث اینکه کجا s کجا ss و کجا β باید استفاده بشه. یا اینکه چه کلماتی رو باید Capital   نوشت.

 

یعنی کلا توی حاشیه بود و یادش رفته بود که ما تازه یاد گرفتیم بگیم Guten tag.

 

خانم هوانگ لین هم که سر تمام کلاس های آلمانی با ما میاد هم ناراضی بود و پیشنهاد داد که مکالمات مورد نیاز رو بهمون یاد بده که این خودش شد یک مصیبت دیگه.

 

یک جلسه رو به این مورد اختصاص داد و مثل همیشه و بقول خودش شب با شوهرش نشسته بودن و شرایط مختلفی که ممکن هست برای یک نفر توی آلمان پیش بیاد و مکالمه نیاز داره رو توی کاغذ تایپ شده برامون آورد.

 

بی انصافی نکنم اوایلش خوب بود و بدرد بخور اما دیگه از نصف اش به بعد جک بود.

 

مثلا اینکه توی آلمان چه چیزهایی تابو هست که نوشته بود: راجع به تاریخ تا 4 یا 5 سال پیش بیشتر صحبت نکنید. (منظورش گند جنگ های جهانی بود ) همون کاری که رئیس جمهور ما وقتی میره سازمان ملل محور اصلی سخنرانی اش رو همین موضوع انتخاب می کنه و میره رو اعصاب بقیه...

یا مورد دوم اینکه از خانم ها سن و سایزشون رو سوال نکنید.

 

بعد یک قسمت دوباره رفته بود رو اون موضوعی که من حساسیت دارم. این دیگه شورش رو در آورده بود و نوشته بود که توی آلمان بلند بلند غذا نخورید و تف نکنید و آروغ نزنید و Fart  ...

از توالت استفاده کنید و توی پیاده رو آب پاشی و دون پاشی نکنید و ...

 

واقعا گفتن این حرف ها خودش بی ادبی هست. حالا درسته اینجا از این موارد زیاد هست اما هیچ کدومشون دانشجو و تحصیل کرده که نیستن.

 

بعدش رفت سراغ زباله. باورتون نمیشه که تخت سیاه رو پر کرد از 13 مورد زباله ای که جدا میشه. کاغذ یک جا، شیشه یک جا، بطری یک جا و هندی ها هم مسخره میکردن هی سوال میکردن: ببخشید شیشه آبجو با شراب رو هم باید از هم جدا کنیم؟

 

یک روز این ها رو برای کارلستن تعریف کردم گفت نه بابا آخرش همه رو یک جا با هم قاطی می کنن. می گفت آلمانی ها زیاد توی جزئیات میرن و خوب این هم از نوع اناث بوده و بیشتر توی حاشیه و جزئیات.

 

نکته آخرش هم این بود که توی آلمان دختر و پسر با هم دوست میشن و انتظار ازدواج هم ندارن. گفتم: ببخشید اینجا که شما میفرمایید که بهشت هست! هرچند هیچ کس جز هندی ها منظورم رو نفهمیدن.

 

خلاصه موضوع رو کش داد و گفت بیشتر این مورد رو برای دختر خانم ها نوشتم که حواستون جمع باشه و بچه و ...

 

هندی ها هم که دیگه انگار اومدن شهر بازی... می گفتن : تو آلمان قرص هاتون رو به موقع بخورین و ...

 

کل این کلاس به انگلیسی بود و ما نفهمیدیم اومدیم کلاس تنظیم خانواده یا شهر ما خانه ما.

 

امتحانش هم شامل همه این مضخرفاتی بود که توی کلاس گفته بود.

 

البته دو بار امتحان گرفته بود و دفعه پیش 85 شده بودم و یک 99 هم از خانم لو استاد دیگه آلمانی دارم و خیالم راحت بود. این دفعه هم رفته بودم واسه قهرمانی که فکر کنم بدک نبود. از همه مهمتر این بود که بالاخره خلاص شدم.

 

 

 

 

 

یک رنگی

از رستوران بچه مسلمون ها که میومدم داشت نم نم بارون میومد. البته هوا گرم هست و تا دونه های بارون به صورت میخوره خشک میشه. دیگه باهام رفیق شدن. از دور که من رو می بینن دست تکون میدن و لبخند می زنن و من هم جواب میدم. دوستی بدون حتی یک کلمه حرف.

چند روزی هست که لباس یکدست سبز خریدن و خیلی باحال تر شدن. از صبح تا شب در حال کار کردن هستن و خیلی زحمت می کشن. رستورانشون هم  تر و تمیز و مثل دسته گل و همه چی توش برق می زنه. قبلا فکر می کردم 3 تا پسر و 2 تا دختر هستن ولی تازه فهمیدم که پسرها 4 تا هستن و 2 تا 2 تا شبیه همدیگه. دو تا تپل و دو تای دیگه لاغر و همه زبر و زرنگ. یکی شون که مثل جکی چان غذا تلفنی ها رو میگیره از بالای تراس رو به پیاده رو مغازه، میپره رو موتور و برگشتنی هم از همون پایین دوباره جکی چانی می پره بالا. تازگی ها یک DVD پلیر خریدن از این مدل لپ تاپی ها و فیلم می بینن. از موزیک فیلم هایی که می بینن می شه فهمید که مال غرب چین هست و یکمی به گوش آشنا میزنه.

می دونید که مسلمون های چینی رو ایرانی ها مسلمون کردن. سوء تفاهم نشه ها منظورم ایرانی های 800 سال پیش هست. فعلا که یک قرنی میشه که ما کرکره رو دادیم پایین.

سپاه اسلام از غرب تا اندولس اسپانیا رفت و مسلمون های جنوب و غرب اروپا عرب شدند. ولی از شرق زیاد کشورگشایی نکرد و خلفای عباسی هم پادشاهی عرب رو با مامون و معتصم توی خراسان چال کردن. بعد که مغول به ایران حمله کرد و چندین سال حکام مغول بر ایران حکمرانی می کردن با فرهنگ ایرانی اسلامی آشنا شدن و خیلی هاشون مسلمون شدن. جان و مال سرزمین ایران رو غارت می کردن غافل از اینکه ایرانی ها داشتن قلب هاشون رو غارت می کردن.


غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود        عجب فتادن مرد است در کمند غزال


برای همین هست که خیلی از کلماتی که مسلمون های چین استفاده می کنند فارسی هست. یکی اش همون " نان " .

البته این رو شاید خود چینی ها هم ندونن و همون بهتر که ندونن چون ممکن هست مثل ما دین و مذهب شون به باد بره.

بگذریم

اینترنتم دو سه روزی هست که وصل شده ولی اعتباری بهش نیست و هی قطع و وصل می شه (الان هم اومدم این رو آپ کنم که دیدم قطع شده). آخر ماه هست و کسی هم برای پول آب و برق نیومده و میشه نتیجه گرفت که اینترنت دائمی نیست.

هرچند توی کوران امتحانات فرصت خیلی کمی دارم که مطلب بنویسم. اما خوب دوست دارم که بیام و بنویسم.

این هفته آخرین جلسه موسسه گوته است. خیلی دوره جالبی بود و تا اینجا که خیلی بهم خوش گذشته. خانم جیانگ لو مدرس آلمانی، خیلی صمیمی و خوش برخورد هست. البته جو کلاس هم خیلی صمیمی و یک دست هست. چون معمولا همه چینی ها میان و من. هندی ها فقط جلسه قبلی اومدن و قدیر ادعاش میشد و رفت یک کلاس دیگه و کارلستن هم که خود گوته است.

این کلمه داجیانگ یو رو یادتون هست. دیگه خاطره شده و چینی ها تا این کلمه رو می گن من رو صدا می کنن. توی این کلاس به آلمانی ترجمه ش کردیم " Soya Souse Kaufen" و توی هر دیالوگی بچه ها استفاده می کنن و کلی می خندیم.

خانم هوانگ لین هم با ما سر کلاس میاد و اون هم به صمیمیت جمع اضافه کرده.

جلسه پیش خانم جیانگ لو (مدرس) لیست اسامی رو نگاه می کرد و با خانم هوانگ لین به چینی یک چیزهایی می گفتن که توش چند بار اسم علی رو شنیدم و صبرم سر اومد و گفتم: " Please don’t speak about me in Chinese!"

خندیدن و خانم هوانگ گفت که خانم لو داشت می پرسید که از دانشجو های اینترنشنال کی دیگه امروز حاضر بوده که من گفتم علی و خانم لو گفت: علی که اینترنشنال نیست از خودمونه.

خیلی از این حرفش خوشم اومد و خوشحال شدم از اینکه تونستم توی جمع شون با هاشون یک رنگ بشم و مثل اجداد 8 قرن پیشم توی دل این مردم جا باز کنم.