وقتی تو یک اتاق سه در چهار زندگی میکنی، بزرگترین فعالیت فیزیکی ات میشه رفتن به خلا. اگه حواست نباشه می بینی گردن درد و زانو درد و کمر درد و قمر درد میان سراغت. پس بهتره که آدم یک تکونی به خودش بده.
اول به پیشنهاد دوستای چینی قرار شد برم به جمع فوتبالیشون ملحق بشم. آخ که چقدر اینها بدتر از ما فوتبالی ان. دانشگاه هم که سه تا زمین چمن بزرگ داره و چمنش از ورزشگاه آزادی هم بهتره. خلاصه یک بار باهاشون بازی کردم. اما خوب همه فوتبالیست ها تو سن من بازی خداحافظی شون رو برگزار میکنن، من دوباره میخواستم سلام کنم.
من تا یادم میاد، تیر دروازه 2 تا آجر بوده و زمین آسفالت و توپ پلاستیکی دولایه و یا مایه داری سه لایه. زمین چمن رو فقط تو تلویزیون دیده بودم. تیر دروازه هم دیده بودم اما تور دروازه عمراً.
بندگان خدا فکر کرده بودن هرکی تو ایران اسمش علی باشه فوتبالش خوبه. خلاصه رفتم و هرچی که علی پروین و علی دایی و علی کریمی تو آسیا واسه ایران آبرو خریده بودن حراج کردم.
دانشگاه امکانات ورزشی خوبی داره. بجز اون زمینهای چمن و چند تا زمین والیبال و بسکتبال، یک سالن خیلی بزرگ ورزشی هم برای بسکتبال و والیبال و بدمینتون و پینگ پنگ هم هست. که البته توی خوابگاه های دانشجویی هم هر طبقه یک سالن پینگ پنگ داره.
بسکتبال و والیبال که از بیخ بلد نبودم.
بدمینتون هم اینجا مثل ایران نیست که بری سیزده بدر با دختر دایی و پسر عمو یک جفت راکت هم با خودت ببری. بعد هی بگی تو بد می زنی، باد میاد، توپش چینی هست، راکتش کیفیتش خوب نیست، زمین کج هست و ...اینجا بدمینتون تو سالن با تور و خط کشی و تشکیلات و طرف مقابل برعکس ما تلاش اش رو نمیکنه که تو بتونی برگردونی بلکه برعکس تمام تلاشش رو میکنه که توپ بخوابه تو زمینت و نتونی برگردونی!
پینگ پنگ هم که همه میدونن زادگاهش چین هست. اینجا خیلی ها اسمشون پونگ هست خیلی ها هم پینگ! فکر کنم بعضی هاشون با راکت به دنیا میان.
برای مسابقات انتخابی تیم ملی پینگ پنگ چین 60 یا 70 میلیون نفر شرکت میکنن. یعنی اندازه جمعیت ایران! تصورش رو بکن کسی که انتخاب میشه دیگه 95% راه رو رفته و تو مسابقات جهانی دیگه میتونه با یک دست دیگه اش هم با یکی دیگه بازی کنه .
خلاصه بنده تصمیم گرفتم که همون ورزش کارمندان دولت یعنی شنا رو انتخاب کنم.(البته منظورم اون کارمندایی بود که از شرکت بهشون کارت استخر مجانی میدن!)
پرس و جو کردم گفتن استخر رو باز دانشگاه تابستون باز میشه!
یک گشتی تو اینترنت زدم و نزدیک ترین استخر ایندور (غیر روباز) رو پیدا کردم. با اتوبوس 10 دقیقه.
خلاصه مایو و حوله و دمپایی پیش به سوی استخر..
یک مجموعه ورزشی بزرگ داخل یک خیابون خلوت فرعی. که زمین تنیس و البته فوتبال هم داشت. و سالن بدن سازی.
اولش که داشتم نا امید میشدم چون هیچکس انگلیسی بلد نبود. همه دور من جمع شده بودن و تلاش میکردن یک چیزایی به من بگن.. اما نمیشد. یکی شون که زور میزد تازه رو دیوار هم با انگشتش مینوشت که بهتر متوجه بشم! فکرش رو بکن.. خط چینی تایپ شده اش رو هم نمیتونم بخونم حالا این یارو با انگشت رو دیوار خط میکشید!
بعد یک پیرمرده که از استخر تازه اومده بود بیرون پرید وسط و شروع کرد هی گفت اسپورت، اسپورت.. خوب که چی؟ کلی هم حال میکرد که انگلیسی بلده بقیه بلد نیستن!
یک 10 دقیقه ای گذشت که خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم ترجمه کنه که 4 تا دختر سر رسیدن و ازشون خواستم که ترجمه کنن که به کمک همدیگه شروع کردن ترجمه کردن.
خلاصه به هر بدبختی بود فهمیدم که اینها داشتن خودشون رو میکشتن که به من بگن برای ورود به استخر فقط کافیه 35 یوان بدم و برم تو! همین!
البته یک نکته داشت که باید اولش یک کارت سلامت میگرفتم. که اونم 6 یوان بود. کارت سلامت هم برای اینه که بیماری پوستی نداشته باشی که منتقل بشه. که مثل ایران خودمون فقط پول دادم و کارت سلامت مهر شده و آماده رو از تو کشو بهم دادن! کسی هم نگفت بالای چشمت ابرو...
خلاصه یک کلید خیلی عجیب برای کمد بهم دادن و 20 یوان هم برای برگردوندنش گروگان گرفتن. رفتم داخل قسمت کمدها. تا اینجا همه چی عادی مثل ایران بود. رفتم سر شماره کمدم که یارو دنبالم اومد و انگار که داره میگه نه.. گفت کلیدت رو بده.. بعد شروع کرد با زبون بی زبونی توضیح دادن که این شماره که رو کلید عجیبش نوشته همون شماره کمده و اینجوری باز میشه.. میخواستم بگم خر که نیستم اما بلد نبودم که بگم.
خلاصه از یک دالون مانندی رفتیم به سمت دوش ها. یک جای نیمه تاریک مثل حموم عمومی های قدیمی . چشمتون روز بد نبینه.. انگار بردنت به عصر آغازین خلقت بشر! همون موقع ها که هنوز لباس اختراع نشده بود... تنها کسی که با مایو داشت دوش میگرفت من بودم. که خیلی هم عجیب نگام میکردن. بغل دستی ام هم شروع کرد به انگلیسی باهام حرف زدن که بهش محل ندادم چون داشت حالم بد میشد. زودی دوش گرفتم و رفتم به سمت استخر. باز از یک دالون دیگه که میرسید به یک ردیف پله به سمت بالا و بین پله ها نرده بود. که طرف مقابل هم یک دالون مشابه به سمت عصر خلقت بانوان!
استخر زیاد بزرگی نبود. ولی خیلی تمیز و ساکت و تقریبا خلوت بود. آب هم اگر کلر داشت من اصلا بوش رو حس نکردم.
آب تقریبا سرد بود که البته انتظارش رو داشتم چون اینجا گاز و گازوئیل ارزون نیست و ذغال سنگ میسوزونن. همه داشتن شنا میکردن و باید شنا میکردی که سرما نخوری چون آب سرد بود. لبه های استخر هم خیلی بلند بود و دست بهش نمیرسید چه برسه به اینکه بخوای بشینی رو لبه یا اینکه لم بدی و گپ بزنی. واسه همین سکوت عجیبی داشت. تو ایران که آدم تو استخر سر درد میگیره انقدرکه سر و صدا هست و همه لبه استخر جلسه میگیرن.
داشتم نتیجه میگرفتم که چینی ها وقتی از 50 سال رد میشن میرن استخر که چند تا خانم و چند تا آقای جوون هم اومدن.
عجیب بود از این چینی ها که چپ و راست تف میکنن، اینجا خوب جلو خودشون رو گرفته بودن. البته بعضی حرفه ای هاشون تف خمسه خمسه میزدن که از اون لبه ی بلند کنار استخر هم رد میشد و میرفت پی سرنوشتش.
یک ساعتی شنا کردم و از تونل زمان رد شدم و رفتم تو رختکن. که همون یارو که زیر دوش داشت حالم رو بهم میزد این دفعه با لباس اونجا بود. داشت کفش هاش رو میپوشید. قیافش کپی جکی چان بود و میخورد نهایتا 35 یا 40 سالش باشه که گفت 50 سالشه. پس با این مقیاس جدید اون 50 ساله هایی که تو آب بودن 70 سالشون بوده... و عجب شنایی میکردن!
گفت 5 سال باستن امریکا بوده و تازه برگشته. گفت هر روز میاد استخر و بهم گفت کارت سالانه استخر بخر که 2200 یوان هست و یک سال هرچقدر بخوای میتونی بیای... که خدا رو شکر بدرد من نمیخوره. فکر اینکه یک سال اینجا باشم هم تنم رو میلرزونه.
مثل باقی چینی ها گفت اگه کمکی چیزی خواستی بهم بگو من هر روز اینجام. گفتم شما چینی ها خیلی مهربون و مهمون نواز هستین که گفت معلومه اینجا فرهنگش قدمت داره...
و دوباره ذهنم رو برد به سمت رابطه ی غیرخطی قدمت و فرهنگ ایران زمین...
10 روزی هست که اینترنت هتل قطع شده. حس اونهایی رو پیدا کردم که کشتی شون نزدیک یک جزیره ناشناخته غرق شده و هر روز یادداشت مینویسن به امید اینکه یک روز بدست کسی برسه و بخونه(خانواده دکتر ارنست).... اینجا هم بدون اینترنت نوشتن همچین حسی رو داره...
تو این چند روز میرم سایت کامپیوتر کتابخونه دانشگاه ایمیلم رو چک میکنم. اما خوب اونجا کیبورد فارسی رو ویندوز چینی نصب نیست و باید با این سایت های پینگلیش به فارسی تایپ کنم که خیلی سخته. ضمنا سرعت باز شدن بعضی سایت ها مثل یاهو و گوگل زیاد جالب نیست. من تا میشینم پشت یک کامپیوتر اول Google Chrome نصب میکنم که سرعت رو میبره بالا بعد ادامه میدم. تریک میریک هم نمیشه زد که فی*س بو*ک بتونی چک کنی چون شدیدا کنترل میشه.
اینجا یو*تیو* ب هم مثل بعضی دیگه از سایت ها فی *لتر هست. البته اینجا فقط به سیاست کاری نداشته باش وگرنه سایت های زیر زانو همه بازن.
روز اول که اینترنتم قطع شده بود رفتم کافی نتی که تو 10 قدمی هتل هست. یک کافی نت خیلی بزرگ شاید 200 یا 300 تا کامپیوتر توش هست. قیمتش 3 یوان برای 1 ساعت! خیلی ارزون یعنی 500 تومن تقریبا...
آمّا...
توی چین نمیتونی همینجوری بشینی پشت کامپیوتر با اینترنت کار کنی. اول باید ID کارت بدی که مشخصات وارد سیستم بشه و ثبت بشه که اگه شیطونی کردی گوش ات رو بکشن. سیستم هم فقط برای ID کارت چینی تعریف شده و با پاسپورت کار نمیکنه! خلاصه که نگذاشتن من از کافی نت استفاده کنم!
کتابخونه دانشگاه هم اول کارت دانشجویی میزنی که اتوماتیک ثبت میشی تو سیستم و کاملا قابل ردیابی..
خلاصه که چین تو لیست ده کشور دشمن اینترنت (cybercensorship)نشسته. اما بازم میگم سرعت و قیمت اینترنت قابل قبوله.
بگذریم...
اینجا از سوم تا ششم اپریل ( 14-17 فروردین) تعطیل رسمی هست. 5 اپریل یک رسم قدیمی چینی هست که میرن سر مزار پدربزرگ ها و مادربزرگ ها و اجدادشون. و چون آرامگاه ها تو دهات اطراف شانگهای و جاده های منتهی شهرهای بزرگ هست و بخاطرترافیک وحشتناک جاده ها با این جمعیت دولت تصمیم گرفته که بجای یک روز 3 روز تعطیل باشه که همه بتونن رسم رو ادا کنن. البته اینطور که اینها میگن زیاد هم تاثیر نداره و ترافیک همچنان وحشتناک هست. البته امسال سوم اپریل هم که یکشنبه است تعطیلات رو 4 روزه کرده.
اینجا هم دولت چین مثل ایران با تقویم یک قل دو قل بازی می کنه. مثلا دیروز اعلام کرده که فردا یعنی شنبه که اینجا روز آخر هفته است و ادارات معمولا تعطیل هستند همه جا باز هست که جبران تعطیلات باشه.
استاد تو کلاس از همکلاسی های هندی پرسید که همچین روزی تو هند دارن یا نه؟ که جواب منفی بود. خوب معلومه وقتی مرده سوخته باشه دیگه چه مزاری؟
بعد از من پرسید که منم گفتم زیاد جدی نیست ولی معمولا آخر سال یا اول سال نو سر میزنن.
بعد نوبت این همکلاسی کرد-ترک ما شد. که اول یک سرفه افتخار آمیز زد و گفت ما هر پنجشنبه میریم سر مزار! استاد داشت شاخ در میاورد که چقدر اینها بیکارن! بقیه هم ابروهاشون رفت بالا و تو دلشون از اینکه تو ترکیه نیستن تا مجبور باشن هر هفته برن قبرستون خوشحال شدن...
خوب شد من قبلا استانبول رفتم وگرنه فکر میکردم همه ترکها مثل این اُملن. خیلی جالبه که گوشت خوک نمیخوره و وقتی من میخورم چپ چپ نگاه میکنه ولی عرق میخوره با بشکه! هفته ای سه شب میره نایت کلاب، به پشه ماده هم تو هوا رحم نمیکنه، دست آخر هم میگه اسلام بهترین دین دنیاست!
من هم اینجا دست به غیبت ام خوب شده ها...
فردا سیزده بدره ... چینی ها هم یک رسمی دارن به اسم Tiqan (تیجان) که میگه :" در بهار برو بیرون از خونه و خودت رو به آفتاب نشون بده..."
روز خاصی مشخص نکردن و معمولا میرن جاهای دیدنی سواحل جنوب شرقی چین که دریاچه ها و جنگل های خوشگل از اونها که تو نقاشی های چینی هست داره...
البته اگه پول داشته باشن... یک ضرب المثل چینی هم دارن که این روزها زیاد میگن: " وقتی پول دارم وقت ندارم برم بگردم، وقتی وقت دارم پول ندارم"
من هم واسه این روزهای تعطیل باید دنبال یک تفریح بگردم. آخه تنهایی جاهای توریستی و دیدنی رفتن آدم و خسته میکنه. انقدر هم این چینی ها نگات میکنن که بیخودی انتظارات آدم بطور کاذب میره بالا. خوبه حالا اینجا پر آلمانی و امریکایی هست.
یک جایی هست به اسم ساحل پیاده روی هوانگپو Huangpu که یک مسیر طولانی سنگ فرش شده کنار رودخانه مرکزی شهر شانگهای هست که میشه نقطه مقابل ساحلی که برج اورینتال TV توش هست. اگر سفر توریستی بیاید اینجا حتما یکی از برنامه ها قدم زدن و عکس گرفتن تو اینجاست. اکثر عکس هایی که تو اینترنت از شانگهای هست از این زاویه گرفته میشه.
هفته پیش رفته بودم اونجا که جاتون خالی خیلی هم قشنگ بود و کلی عکس هم گرفتم. نشسته بودم رو نیمکت خستگی در کنم که دو تا دختر چینی دوربین به دست اومدن گفتن میشه عکس بندازی؟ دستم و دراز کردم که دوربین شون رو بگیرم که یکی شون گفت نه ما عکس میندازیم تو بشین! خلاصه یک عکس تکی با هرکدوم گرفتم. فکر کنم بعدا میبرن به دوستاشون نشون میدن میگن رفته بودیم باغ وحش!
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که کلی حال کردم... یاد میشاییل بالاک افتادم که یک بار تو دبی نازکرد نگذاشت باهاش عکس بندازم!