یک اتفاق خیلی جالبی که این روزها داره میافته اینه که گارسون رستوارنی که معمولا می رم و رسیپشن هتلی که توش هستم اوایل می گفتن نیها و من میگفتم Hello. الان برعکس شده من میگم نیها و اونها میگن Hello. خیلی مردم دوست داشتنی و مهربون و خون گرمی هستند.
امروز دانشجوهای اینترنشنال رشته ما از طرف رئیس دانشگاه USST برای نهار دعوت شده بودند. فقط اینترنشنال و نه چینی ها. به قول حاج آقا نفس این دعوت خودش محل اشکال است! صادقانه بگم من اگه چینی بودم بهم بر می خورد.
تمام روز داشتم به این فکر می کردم که چرا چینی ها نه؟ اول گفتم شاید یه برنامه دیگه برای اونها دارن. اما نداشتن. بعد یک احتمال خیلی ضعیف و خیلی رویایی دادم که لابد اینا فهمیدن که ما از غذا چینی خوشمون نمیاد میخوان ما رو برای نهار دعوت کنن و غذای آدمیزاد بهمون بدن.
خلاصه راه افتادیم به سمت محل رستوران داخل دانشگاه. خوب دانشگاه USST حدود 6 یا 7 تا رستوران داره که همه غذای چینی سرو می کنن. این رستوران رو تا حالا ندیده بودم اما از دور بوی غذای چینی رو حس کردم و اون احتمال کوچولو تو ذهنم فوری پاک شد. رفتیم طبقه بالا قسمت VIP که خیلی شیک و تمیز بود با فرنیچر چوبی.
یک آدم درب و داغون که من فکر کردم خدمه رستوران هست بهمون خوش آمد گفت با نیش تا بنا گوش باز. بعد یکی براش کارت ویزیت آورد و شروع کرد با همه دست دادن و کارت ویزیت دادن. که من تازه فهمیدم یارو رئیس دانشگاه USST هستش.
انگلیسی بلد نبود و خانم Huang دائم ترجمه می کرد.
بی اختیار یاد رئیس دانشگاه های خودمون افتادم. چه شباهت های زیادی داشت. انگلیسی بلد نبود. حرف زیاد می زد. تیپ و قیافه اش مثل عمله ها بود... و یک چیز مهم تو شخصیتش که شما هم اگه تا آخر بخونید این مطلب رو می فهمید.
سر میز که نشستیم فهمیدم باز باید غذا چینی بخوریم. برامون RW ریختن و همه پا شدن و برای سلامتی نیمی دونم کی رفتن بالا من هم لب زدم اما چون گرسنم بود چیزی نخوردم. یادم نمیاد قبلا با معده خالی RW خورده باشم.
میز نهار باکلاس چینی ها دایره هست و وسطش یک میز شیشه ای دایره ای دیگه هست که اون می چرخه و مثلا اگه دیس غذا الان جلوی تو هستش باید بجنبی چون چند ثانیه دیگه ممکنه جلو رئیس دانشگاه باشه. شاید این هم یادگار کمونیسم باشه که هرچی تو می خوری همه باید بخورن!
کم کم غذا ها رو آوردن: میگو نیمه خام، هویج و پیاز که به شکل اژدها درش آورده بودن و خیلی هم زحمت کشیده بودن براش، گوشت خوک، مرغ که تقریبا نپخته بود و فقط بیچاره رو با استخوناش بریده بودن، یک بشقاب استفراغ، یک کاسه اسهال بچه 40 روزه، کرفس آب پز، پوره سیب زمینی با عسل و کنجد، صدف، بادوم زمینی، بیضه خر تازه بالغ شده و یک چیزی که خیلی خوشگل با کلم بروکلی تزئین شده بود و هم کلاسی های نگون بخت من بدون اینکه سوال کنن شروع کردن به خوردن و به من گفتن بخور این قارچ هستش.. اما من حس کردم این قارچ نیست چون روح زندگی رو درونش می دیدم تا میز چرخید و به من رسید پرسیدم چیه؟ که یکی از همکارای رئیس دانشگاه گفت: اختاپوس!
اینو که گفت خیلی ها که هنوز داشتن می جویدن برش گردوندن...
یاد بیچاره پل افتادم، اختاپوس باغ وحش ابرهاوزن تو جام جهانی 2010...
آره خلاصه که همه این چیزایی که گفتم همش اول رو میز نبود و گارسون هر 10 دقیقه یکی به میز اضافه می کرد. فکر کنم رسمشون همین باشه که همه رو اول رو نیمی کنن. یک چیزایی هم رو میز نمی ذاشتن و جدا جدا تو بشقاب هر کسی میگذاشتن. که اکثرا خوش مزه بود بجز اون آخری که زد مزه ی بقیه رو خراب کرد. منظورم همون بیضه خر تازه بالغ شده بود. البته این اسم رو من روش گذاشتم چون ترجمه انگلیسی نداشت و نفهمیدم چیه!
غذا ها انقدر مزه اشون جور وا جور هستن که آدم هی میخوره تو ذوقش. مثلا داری یک چیز شور می خوری که گرمه یهو یه چیز شیرین سرد میزارن وسط بشقابت. بعد دوباره یه چیز ترش و الی آخر. فک کنم می خوان حس چشایی شون سر گیجه بگیره. مال من که گرفت.
در حین نهار خوردن رئیس دانشگاه دائم حرف می زد و مترجم بیچاره غذا کوفتش شد چون اون باید 2 برابر حرف می زد. من زیر لب به همکلاسی هندیم گفتم: اینجا هم مثل کشور من پست های مهم دست کسایی هست که انگلیسی بلد نیستن. و اون هم گفت کشور من هم همینطوریه و دلیل اینکه من و تو در کشور خودمون درس نمی خونیم همینه!
بالاخره این نمایش مضحک نهار خوردن تموم شد و من فقط یک نون برنجی با آب پرتقال خوردم.
بعد پا شدیم رفتیم به سمت اتاق رئیس دانشگاه. یکی از قدیمی ترین ساختمون های وسط دانشگاه بود که البته خیلی تمیز و شیک باز سازی شده بود اما شکل اولیه اش رو حفظ کرده بود.
طبقه دوم با کلی خدم و حشم و در اتو ماتیک رمز دار و پله های چوبی پولیش شده. یک اتاق بزرگ با فرنیچر چوبی اعلا و دو تا پرچم قرمز رنگ روی میز که یکی مربوط به کشور چین و دیگری داس و چکش. فکر می کنم پرچم شوروی قبلا همین بود.
در تراس اتاقش رو باز کرد و همه رفتیم توی تراس و یک عکس دسته جمعی گرفتیم.
بعد رفتیم پایین دوباره جلو در ساختمون یک عکس دسته جمعی دیگه. اینجا دانشجو های ترم بالاتر هم بودند که اکثرا آلمانی هستند و 4 تا دختر بور و چشم سبز هم توشون هست که البته تنها کاراکتر برجسته قیافه شون رنگ مو و چشمشون هست و هیچ جذابیت دیگه ای ندارن. البته انگار برای من اینطوری بود. چون تازه دوزاریم افتاد که این رئیس دانشگاه چرا ما رو انقدر بالا پایین می بره و اینور میشه و اونور میشه و چرا هی میگه عکس بندازیم و تو همه عکس ها میگه که خانم ها پایین بایستند و خودش میره بینشون و..
خلاصه دیگه نتونست جلو خودش رو بگیره و تیر آخرش رو زد و من از تمام مردم چین شرمنده ام که باید این قسمت رو تعریف کنم.. آره گفت می خوام یک عکس فقط با دختر خانم ها بگیرم.. که البته همه خندیدن و عکس گرفتن.. اما من دیگه حالم داشت ازش بهم می خورد و دیگه پازل شباهت و مقایسه ام با رئیس دانشگاه های کشور خودم تکمیل شد.
تو دلم گفتم خاک بر سرت کنن تو رئیس بزرگترین دانشگاه تو بزرگترین شهر کشور بزرگ چین هستی لابد خدا یوان هم حقوق می گیری و پاسپورت چینی هم که مثل پاسپورت های ما ایرانی ها پشگل نیست که یک بلیط بخر پاشو برو اروپا هر چقدر می خوای دختر روس و آلمانی و ... گیر بیار تا دلت می خواد تو هتل باهاشون غلت بزن و عکس بگیر ولی نیا اینجوری آبروی مردم کشورت رو ببر!
واقعا از ته دل برای همکلاسی های چینی ام دلم سوخت و برای خودم... این بچه ها خیلی شعورشون از رئیس دانشگاه اشون بیشتر هست امیدوارم زودی قد بکشن بزنن با اردنگی این احمق و بندازن پایین. هر چند فکر می کنم همشون از این کشور مهاجرت می کنن مثل خود من.
مرتیکه بی جنبه معلوم شد چرا اصرار داشت کارت ویزیت بده. یادم باشه در اولین فرصت که می رم WC کارت ویزیتش رو با خودم ببرم.
تا حالا یک کیلو موز و یک کیلو توت فرنگی رو تو زمستون به قیمت 2000 تومان خریدین؟
اینجا بهتره یکی دو روز وجترین (گیاه خوار) بشید تا اینکه غذا چینی تو شکمتون پر کنید!