یک مرکز خرید خیلی بزرگ هست توی ناحیه یانگپو، به اسم Wujiaochang یعنی همین جایی که من هستم و 45 دقیقه پیاده و 10 دقیقه با اتوبوس با خونم فاصله داره.
این جا مثل میدون صنعت و میلاد نور و اونورا می مونه. البته یکم بزرگتر و مرتب تر.
یک مرکز خرید لوازم برقی و الکترونیکی 5 طبقه هم هست که هر طبقه اش یک چیزی داره. مثل لپ تاپ و موبایل و دوربین و لوازم خانگی و ...
پاساژ های دیگه بوتیک های شیکی هستند که اونها هم 7 یا 8 طبقه هستن و باز هم به تفکیک تقسیم شدن. مردونه زنونه و ورزشی و بچه گونه و جواهرات و کفش و ...
اینجا تو زیر زمین می تونی کلی رستوران پیدا کنی و بالاخره از غذای چینی رهایی پیدا کنی.
مثلا Mc Donald و رستوران ایتالیایی و ...
خلاصه اگه قصد تون خرید کردن باشه اینجا جای مناسبی هستش چون قیمت هاش هم مناسب هست و جنس ها هم واقعا جنس های خیلی خوبی هستن.
اینجا یک حسن دیگه هم داره که مثل خیابون نانجین Nanjin Rd چپ و راست بهتون آفر لیدی ماساژ و ... نمی دن. و میگذارن مثل بچه ی آدم از زندگیتون لذت ببرین.
یک مرکز خرید خیلی بزرگ هست توی ناحیه یانگپو، یعنی همین جایی که من هستم و 45 دقیقه پیاده و 10 دقیقه با اتوبوس با خونم فاصله داره.
تصمیم گرفتم با اتوبوس برم. اینبار ولی اتوبوس شلوغ بود و جای ایستادن هم حتی کم بود.
کلا 4 ایستگاه بود. اتوبوس های شانگهای معمولا مسیر هاشون طولانی نیست مثل اتوبوس راه آهن تجریش. بجاش تعدادشون زیاده و چون مسیر های کوتاهی رو طی میکنن بیشتر از 10 دقیقه معطل نمیشی. و اون بلیط 2 یوانی که می دی واقعا با صرفه است. هم شهرداری راضی هستش هم مسافر. مثل تهران نیست که شهرداری هی تو روزنامه همشهری منت سر مردم بگذاره که دارم 30 کیلومتر می برمتون همش 100 تومن میگیرم. یکی هم نیست بگه خدا خیرت بده ما که یک ایستگاه بیشتر اونم از سر نیایش تا میرداماد افتخار حضور در ناوگان شما رو نداشتیم. اون هم آرزو به دل موندیم که از پله جلو در یکم بالاتر جا گیرم بیاد.
بگذریم. خلاصه با این اتوبوس 59 تو این ساعت از روز خاطره اتوبوس های BRT رو بد جوری زنده کرد.
یک فرقی هم البته داشت که تو مسیر برگشت داشتم بهش فکر می کردم. آخه اینبار صندلی گیرم اومد و داشتم فکر می کردم.
فکر می کردم به اینکه چه توهینی هر روز به ما میشه از حدود 20 سال پیش که زن و مرد رو تو اتوبوس از هم جدا کردن. فکر می کنم 20 سال پیش باشه چون من بچگی هام یادم هست که زن و مرد قاطی بودن. بعد یک مدت مردها می رفتن جلو بعد حاج آقا از لای آیه ها استخراج می کردن که نه مردا باید برن عقب. بعد یک هو می خوردن به یه استخراج دیگه زنها میرفتن عقب و این داستان همچنان ادامه دارد...
یادم میاد بچه که بودم یک آشنایی داشتیم آکواریوم داشت. اونجا ماهی ها که بچه میذاشتن با یک شیشه حایل بچه هاشون رو ازشون جدا می کردن که نخورن. چون ماهی ها که شعورشون نمی رسید این بچه شون هست و می خوردن. مثل ما که شعورمون نمی رسه که نباید تو اتوبوس اعمال زناشویی انجام بدیم! و اگه حاج آقا نباشن و بین ما شیشه بگذارن ممکنه همدیگه رو بخوریم. ولی اون آشنای ما حداقل به ماهی هاش غذا میداد که گشنه نمونن اما حاج آقا نمیده.
حالا دیگه خود حاجی هم نمی تونه پیش بینی کنه که اگه شیشه رو برداره چی میشه.
اون کش هایی که دور پول می بستن یادتونه؟ بچه که بودیم کرم داشتیم می کشیدیم. بعد که ول می کردی بر میگشت میخورد به دست آی می سوخت. بعضی وقتا که حواست حسابی جمع بود که ول نشه کش پاره می شد و باز می سوخت. اونوقت بود که دعا می کردی کاش زودتر ولش می کردی چون هر چی بیشتر کش میومد وقتی پاره می شد بیشتر درد می گرفت.
حالا می خوام بگم حاج آقا نترس کش و ول کن انقدر نکش بگذار وقتی حواست حسابی جمع هستش ولش کن که بتونی واسه دردش دوا داشته باشی. این کشی که داری میکشی بخوای نخوای یک روز پاره میشه و هرچی دیرتر پاره بشه دردش هم بیشتره و البته وقتی پاره می شه که انتظارش رو نداری و غافلگیر میشی.