شاید یکم زود باشه که یاد وطن کنم
اما خوب دیروز یک قاصدک دیدم که باد از جلوم آروم ردش کرد یادم افتاد که الان اونجا همه حال و هوای نوروز دارن.
اینجا هم خوب محض رضای خدا یک دونه ایرانی نیست.
مثل فضانورد ها که از پیدا کردن علائم حیات تو سیارات منظومه شمسی نا امید شدن من هم دیگه امیدی ندارم که ایرانی پیدا کنم.
این هم یک موسیقی از احمد کایا
برای شنیدن موسیقی اینجا کلیک کنید
پرنده ها به سوی زادگاهم پرواز کنید... که الان توی کوه هاش سنبل ارغوانی در اومده
در سینه ی جنگلهایش یک دره خنک هست که میون خارهاش یک گل زرد رنگ هست
پرنده ها پرواز کنید که اینجا وفا نیست... اون آبشارها و اون هوا هم نیست و الی آخر ....
Uçun Kuslar Uçun Dogdugum Yere
simdi Daglarinda Mor Sümbül Vardir
Ormanlar Koynunda Bir Serin Dere
Dikenler Içinde Sari Gül Vardir
Uçun Kuslar Uçun Burda Vefa Yok
Öyle Akarsular Öyle Hava Yok
Feryadima Karsi Aksi Sevda Yok
O Yangin Yerinde Soguk Kül Vardir
در این روزها ی بهاری باران زده تهران تنها شعر مرا گرم می کند
دلت برای وطن تنگ شده... احساس مشترکیست...
هرچند من ترک وطن نکرده ام اما بارها شهر دلبستگی ها را رها کردم و شدم غربت نشین
اما اینجا در این شهر، زنگی جهنمیست که تنها ادبیات آنرا قابل تحمل میکند تنها شعر به جای یک بخاری گازی یا اندام پر شکوه مردانه ، در حضور همیشگی زمستان در خانه
مرا گرم می کند
تو که انقدر حرف تو دلت داری وبلاگ بنویس
حیف نیست این گوشه کنار ها خودت رو گم می کنی؟